شود چو غنچه سخن پیشه، از صائب تبریزی غزل 2259
1. شود چو غنچه سخن پیشه، شیشه شیشه شراب است
چو دل تنک شد از اندیشه، شیشه شیشه شراب است
1. شود چو غنچه سخن پیشه، شیشه شیشه شراب است
چو دل تنک شد از اندیشه، شیشه شیشه شراب است
1. مرهم کافور خلق پرده صد نشترست
صندل این ناکسان گرده دردسرست
1. غباری بجا از زمین مانده است
بخاری ز چرخ برین مانده است
1. زمین نقش پایی است بر آستانت
فلک شیشه باری است از کاروانت
1. آیینه را سیاه کند با غبار بحث
گو آسمان مکن به من خاکسار بحث
1. بر رخ ممکن بود پیوسته گرد احتیاج
لازم این نشأه افتاده است درد احتیاج
1. چون گذارد خشت اول بر زمین معمار کج
گر رساند بر فلک، باشد همان دیوار کج
1. نیست روی عرق آلود به گوهر محتاج
نبود حسن خداداد به زیور محتاج
1. داغ ما نیست به دلسوزی یاران محتاج
نبود آتش خورشید به دامان محتاج
1. نیست با دیده ظاهر دل روشن محتاج
نبود خانه آیینه به روزن محتاج
1. نیست یک گوهر سیراب به اندازه موج
چون گریبان بشکافد گل خمیازه موج؟
1. به داغ عشق نباشد مرا جگر محتاج
به آفتاب ز خامی بود ثمر محتاج