گفتار تو شهدی است که جانها از صائب تبریزی غزل 2152
1. گفتار تو شهدی است که جانها مگس اوست
رفتار تو سیلی است که دل خار و خس اوست
1. گفتار تو شهدی است که جانها مگس اوست
رفتار تو سیلی است که دل خار و خس اوست
1. تنها نه همین ماه به فرمان خط اوست
خورشید هم از حلقه به گوشان خط اوست
1. بودی که نمودست وجودش، دهن اوست
سیبی که سهیل است کبابش، ذقن اوست
1. کیفیت می با لب شکرشکن توست
نقلی که می از خویش برآرد دهن توست
1. روزم سیه از پرتو آن چشم سیاه است
کز چین جبین سلسله جنبان نگاه است
1. یارب دل خون گشته ز مژگان که جسته است؟
این قطره گرم از دل سوزان که جسته است؟
1. در پرده شب هر که می ناب گرفته است
از دست خضر در ظلمات آب گرفته است
1. از شش جهتم همچو شرر سنگ گرفته است
این بار جنون سخت به من تنگ گرفته است
1. یک دلشده در دام نگاهت نگرفته است
در هاله آغوش، چو ماهت نگرفته است
1. در روی زمین یک سر پر شور نمانده است
ته جرعه ای از کاسه منصور نمانده است
1. از مرگ به ما نیم نفس بیش نمانده است
یک گام ز سیلاب به خس بیش نمانده است
1. زان خرمن گل حاصل ما دامن چیده است
زان سیب ذقن قسمت ما دست گزیده است