در وصل، دل از هجر فزون از صائب تبریزی غزل 2140
1. در وصل، دل از هجر فزون دل نگران است
آوارگی تیر در آغوش کمان است
1. در وصل، دل از هجر فزون دل نگران است
آوارگی تیر در آغوش کمان است
1. محو رخ زیبای تو فارغ ز جهان است
بیداری حیرت زدگان خواب گران است
1. لعل تو ز روشن گهری جان جهان است
تبخال بر آن لعل، سراپرده جان است
1. چون آینه هر دل که ز روشن گهران است
در نقش بد و نیک به حیرت نگران است
1. دل بر شکن طره دلدار گران است
فریاد که این نغمه بر این تار گران است
1. دل نقطه بسم الله دیوان جنون است
جان رشته شیرازه فرقان جنون است
1. سبزی که سیاه است ازو روز من این است
سروی که منم فاخته اش این نمکین است
1. آن خانه برانداز که در خانه زین است
معمار تمنای من خاک نشین است
1. سبزی که مرا ساخته بیتاب همین است
خضری که به آدم ندهد آب همین است
1. چشمی که نظرباز به آن طاق دو ابروست
دایم دو دل از عشق چو شاهین ترازوست
1. مرغی که رمیدن ز جهان بال و پر اوست
از عرش گذشتن سفر مختصر اوست
1. عشق است که اکسیر بقا خاک در اوست
از هر دو جهان سیر شدن ماحضر اوست