بر هر که نظر می فکنم مست از صائب تبریزی غزل 2117
1. بر هر که نظر می فکنم مست و خراب است
بیداری این طایفه خمیازه خواب است
1. بر هر که نظر می فکنم مست و خراب است
بیداری این طایفه خمیازه خواب است
1. در عالم فانی که بقا پا به رکاب است
گر زندگی خضر بود نقش بر آب است
1. جمعیت جسم از نفس پا به رکاب است
شیرازه مجموعه ما موج سراب است
1. در پاس نفس می گذرد عمر عزیزش
هر سوخته جانی که دلش همدم غیب است
1. آفاق منور ز رخ انور صبح است
این دایره را چشم و چراغ اختر صبح است
1. روشنگر آیینه دلها دم صبح است
این روح نهان در نفس مریم صبح است
1. سرگرم تمنای تو فارغ ز گزندست
مجنون ترا دانه زنجیر سپندست
1. واعظ نه ترا پایه گفتار بلندست
آواز تو از گنبد دستار بلندست
1. این هستی باطل چو شرر محض نمودست
یک چشم زدن ره ز عدم تا به وجودست
1. ما صافدلان را چه غم از گرد و غبارست؟
زنگار بر آیینه ما جوش بهارست
1. شمع سر خاک شهدا لاله داغ است
صد پیرهن این سوخته دل به ز چراغ است