نتوان به دستگیری اخوان از صائب تبریزی غزل 2093
1. نتوان به دستگیری اخوان ز راه رفت
یوسف به ریسمان برادر به چاه رفت
1. نتوان به دستگیری اخوان ز راه رفت
یوسف به ریسمان برادر به چاه رفت
1. هر زنده دل که جا به مقام رضا گرفت
از تیغ، فیض سایه بال هما گرفت
1. چشمی که از غبار خطش توتیا گرفت
از اشک خویش دامن آب بقا گرفت
1. دل راه اشک گرم به مژگان تر گرفت
افسوس کاین گره سر راه گهر گرفت
1. بتوان به آه کام دل از آسمان گرفت
زور کمان به گرمی آتش توان گرفت
1. دل را ز ما به حسن ادا می توان گرفت
زاندک توجهی دل ما می توان گرفت
1. کام از جهانِ دون به هوس میتوان گرفت
این شهد ریزه را به مگس میتوان گرفت
1. چون گوشه کلاه به پروانه نشکنم؟
داغ از میان سوختگان دست من گرفت
1. دل رفته رفته رنگ لب لعل او گرفت
زین باده، رنگ کوه بدخشان سبو گرفت
1. از زلف اگر نه حسن تو زنجیر می گرفت
این دل رمیده را به چه تدبیر می گرفت؟
1. گر در میان هوا چو حبابت نمی گرفت
دریا به هیچ و پوچ حسابت نمی گرفت
1. از نوبهار روی زمین خشک و تر شکفت
این باغ را ببین که چه در یکدگر شکفت