تا آدمی خمش نشود برگزیده از صائب تبریزی غزل 2069
1. تا آدمی خمش نشود برگزیده نیست
صهبا ز جوش تا ننشیند رسیده نیست
1. تا آدمی خمش نشود برگزیده نیست
صهبا ز جوش تا ننشیند رسیده نیست
1. ماتم سرای خاک مقام نظاره نیست
اینجا گلی بغیر گریبان پاره نیست
1. دور قمر چو گردش چشم پیاله نیست
با کودکی نشاط شراب دو ساله نیست
1. یک آفریده از ته دل شادمانه نیست
فرقی میان پیر و جوان زمانه نیست
1. ما را زبان شکوه ز جور زمانه نیست
یاقوت وار آتش ما را زبانه نیست
1. از شرم اگر چه روی تو چندین نقاب داشت
هر ذره از فروغ تو چشم پر آب داشت
1. ساقی ز ما شراب نخواهد دریغ داشت
دریا ز تشنه آب نخواهد دریغ داشت
1. هر کس ز تیغ غمزه او سر دریغ داشت
جام سفالی از لب کوثر دریغ داشت
1. گل بس که شرم ازان رخ پر خط و خال داشت
آیینه در کف از عرق انفعال داشت
1. دل کار خود به دامن پاک دعا گذاشت
اغیار را به باطن مهر و وفا گذاشت
1. روزی که عشق داغ مرا بر جگر گذاشت
از شرم، لاله پای به کوه و کمر گذاشت
1. بار غم از دلم می گلرنگ بر نداشت
این سیل هرگز از ره من سنگ برنداشت