آسان نمی توان به سراپای از صائب تبریزی غزل 2081
1. آسان نمی توان به سراپای ما گذشت
نتوان به بال موج ز دریای ما گذشت
1. آسان نمی توان به سراپای ما گذشت
نتوان به بال موج ز دریای ما گذشت
1. امشب خیال زلف تو از چشم تر گذشت
این رشته با هزار گره زین گهر گذشت
1. کارم شب وصال به پاس نظر گذشت
فصل بهار من به ته بال و پر گذشت
1. سر جوش عمر من به هوا و هوس گذشت
ته جرعه اش به آه و فغان (چون) جرس گذشت
1. روزی که حرف عشق مرا بر زبان گذشت
چون خامه مد زخم من از استخوان گذشت
1. تا از عقیق او به بدخشان سخن گذشت
از سنگ، لعل چون عرق از پیرهن گذشت
1. از داغ، روشنی جگر پاره پاره یافت
جان این زمین سوخته از یک شراره یافت
1. یک تن دل شکسته ز اهل وفا نیافت
صد حرف آشنا زد و یک آشنا نیافت
1. از خط دل سیه ز رخش آب و تاب رفت
مظلوم ظالمی که به پای حساب رفت
1. از خط حلاوت لب جانان به گرد رفت
از جوش مور این شکرستان به گرد رفت
1. صبح شکوفه چون کف سیل بهار رفت
خوش موسمی ز کیسه لیل و نهار رفت
1. هر عاشق از رهی به حریم وصال رفت
مجنون پی سیاهی چشم غزال رفت