تنها نه اشک راز مرا جسته از صائب تبریزی غزل 2105
1. تنها نه اشک راز مرا جسته جسته گفت
غماز رنگ هم به زبان شکسته گفت
1. تنها نه اشک راز مرا جسته جسته گفت
غماز رنگ هم به زبان شکسته گفت
1. از حد گذشت وقت سحر آرمیدنت
پستان صبح خشک شد از نامکیدنت
1. ماهی که ز پرتو به جهان شور درانداخت
پیش رخت از هاله مکرر سپر انداخت
1. زلف تو کشاکش به رگ جان من انداخت
رخسار تو اخگر به گریبان من انداخت
1. زان خانه برانداز که از خانه زین خاست
چندان ز جهان گرد برآمد که زمین خاست
1. در چشم غلط بین نبود وضع جهان راست
چون جوی بود کج، نرود آب روان راست
1. جمعیت اسباب، حجاب نظر ماست
هر کس که شود رهزن ما، راهبر ماست
1. مستوری حسن از نظر بوالهوس ماست
این آینه رو پرده نشین از نفس ماست
1. آیینه خورشید دل بی هوس ماست
بیداری آفاق چو صبح از نفس ماست
1. خمخانه افلاک تهی ساخته ماست
دیری است که این میکده پرداخته ماست
1. تمکین خرام تو ز بسیاری دلهاست
این سیل، بلنگر ز گرانباری دلهاست
1. چشم تو عجب نیست اگر مست و خراب است
کز روی عرقناک تو در عالم آب است