پیچیدن سر از دو جهان افسر از صائب تبریزی غزل 2128
1. پیچیدن سر از دو جهان افسر عشق است
برخاستن از جان، علم لشکر عشق است
1. پیچیدن سر از دو جهان افسر عشق است
برخاستن از جان، علم لشکر عشق است
1. گردون صدف گوهر یکدانه عشق است
خورشید جهانتاب، نگین خانه عشق است
1. دل در نظر مردم فرزانه بزرگ است
طفلان چه شناسند که دیوانه بزرگ است
1. خورشید ترا از خط شبرنگ وبال است
چون سایه قدم پیش نهد وقت زوال است
1. روشندل و دلبستگی تن چه خیال است؟
خورشید و نظربازی روزن چه خیال است؟
1. جمعیت خاطر ز پریشانی عقل است
معموری این ملک ز ویرانی عقل است
1. شیرازه جمعیت مستان خط جام است
آزاد بود هر که درین حلقه دام است
1. مأوای تو از کعبه و بتخانه کدام است؟
ای خانه برانداز، ترا خانه کدام است؟
1. نقش به مراد دل ما خنده زخم است
نامی است عقیقی که پذیرنده زخم است
1. پیراهن گل چاک ز بیداد نسیم است
از خنده بی وقت دل پسته دو نیم است
1. طوطی ز سخن صیقل آیینه جان است
آن را که سخن سبز کند خضر زمان است
1. درد تو به دلهای سبکروح گران است
تبخال بر آن لب گره رشته جان است