لعلت به خنده پرده گل را از صائب تبریزی غزل 1986
1. لعلت به خنده پرده گل را دریده است
آیینه از رخت گل خورشید چیده است
1. لعلت به خنده پرده گل را دریده است
آیینه از رخت گل خورشید چیده است
1. تا دست من به گردن مینا رسیده است
کیفیتم به عالم بالا رسیده است
1. تا سینه ام به داغ محبت رسیده است
پروانه ام به مهر نبوت رسیده است
1. نور شکوه حق ز مقابل رسیده است
وقت شکست آینه دل رسیده است
1. دل از حریم سینه به مژگان رسیده است
کشتی به چار موجه طوفان رسیده است
1. چشم ترم که مشرق چندین ستاره است
بر آفتاب روی که گرم نظاره است؟
1. خون در دلم ز غیرت آن گوشواره است
عالم سیاه در نظرم زان ستاره است
1. آب حیات ما ز شراب شبانه است
عیش مدام، زندگی جاودانه است
1. ما را ز عشق درد و غم بیکرانه است
دریای بیکنار سراسر میانه است
1. تا در ترددست نفس، جان روانه است
بر باد پای عمر، نفس تازیانه است
1. ابر بهار گلشن رخسار، آینه است
آتش فروز شعله دیدار، آینه است
1. با عارض تو چهره شدن کار آینه است
دولت نصیب دیده بیدار آینه است