شیرین تبسمی که مرا راه از صائب تبریزی غزل 1974
1. شیرین تبسمی که مرا راه دین زده است
از موم، مهر بر دهن انگبین زده است
1. شیرین تبسمی که مرا راه دین زده است
از موم، مهر بر دهن انگبین زده است
1. تا زلف او به باد صبا آشنا شده است
از دست دل عنان صبوری رها شده است
1. از خاکمال دام، پرم توتیا شده است
از مالش استخوان تنم رونما شده است
1. از تیر غمزه اش دل دیوانه پر شده است
بیرون روم که از پری این خانه پر شده است
1. خال تو ریشه در شکرستان دوانده است
از خط سبز، شهپر طوطی رسانده است
1. دود دلی ز ابر گهربار مانده است
داور تری ز قلزم زخار مانده است
1. با داغ عشق، شعله غیرت نمانده است
گرمی در آفتاب قیامت نمانده است
1. امروز قدر نکته موزون نمانده است
انصاف در قلمرو گردون نمانده است
1. زاهد ز سبحه در پی تسخیر بوده است
خاکش خمیر مایه تزویر بوده است
1. شرم گناه رهبر توفیق بوده است
عصیان غبار لشکر توفیق بوده است
1. شیرازه طرب خط پیمانه بوده است
سیلاب عقل، گریه مستانه بوده است
1. هر کس بیاض گردن او را ندیده است
افسانه ای ز صبح قیامت شنیده است