نه تخت جم، نه ملک سلیمانم از صائب تبریزی غزل 1950
1. نه تخت جم، نه ملک سلیمانم آرزوست
راهی به خلوت دل جانانم آرزوست
1. نه تخت جم، نه ملک سلیمانم آرزوست
راهی به خلوت دل جانانم آرزوست
1. دستی به جام باده حمرایم آرزوست
دست دگر به گردن مینایم آرزوست
1. تا خط به دور ماه رخت هاله بسته است
از هاله مه به حلقه ماتم نشسته است
1. جام شراب مرهم دلهای خسته است
خورشید مومیایی ماه شکسته است
1. باد بهار مرهم دلهای خسته است
گل مومیایی پر و بال شکسته است
1. این خار غم که در دل بلبل نشسته است
از خون گل خمار خود اول شکسته است
1. پیری اگر چه بال و پرم را شکسته است
پای جهان نورد خیالم نبسته است
1. عیش دل شکسته به آزار بسته است
جوش بهار آبله در خار بسته است
1. از رفتن تو باغ پریشان نشسته است
گل در کمین چاک گریبان نشسته است
1. آن کس که تاج را به فریدون گذاشته است
سودای عشق در سر مجنون گذاشته است
1. یک دل هزار زخم نمایان نداشته است
یک گل زمین هزار خیابان نداشته است
1. عارف به اختیار خود از سر گذشته است
این رشته ناگسسته ز گوهر گذشته است