روشنگر وجود به راه اوفتادن از صائب تبریزی غزل 1926
1. روشنگر وجود به راه اوفتادن است
در جویبار، سبزی آب از ستادن است
1. روشنگر وجود به راه اوفتادن است
در جویبار، سبزی آب از ستادن است
1. مرگ سبکروان طلب، آرمیدن است
چون نبض، زندگانی ما در تپیدن است
1. از سینه صافی دل بی کینه روشن است
دل بی غبار باشد اگر سینه روشن است
1. نقش حصیر نیست که بر پیکر من است
شهباز اوج فقرم و این شهپر من است
1. از خون چو داغ لاله حصار دل من است
هر که بوی خون شنوی منزل من است
1. چشم اثر به گریه مستانه من است
خط نجات بر لب پیمانه من است
1. این کوه غم که در دل دیوانه من است
سنگ ملامت ابجد طفلانه من است
1. دریا سواد سینه بی کینه من است
موج شکست، جوهر آیینه من است
1. طومار زلف شرح پریشانی من است
آیینه فرد دفتر حیرانی من است
1. آن روی آتشین که جگرها کباب اوست
نور و صفای شمع و گل از آب و تاب اوست
1. در هر دلی که ریشه کند پیچ و تاب عشق
پیوسته همچو زلف، سرش در کنار اوست
1. ماری است نی که مهره دل بیقرار اوست
جاروب سینه ها نفس بی غبار اوست