سرچشمه حیات لب می چکان از صائب تبریزی غزل 1938
1. سرچشمه حیات لب می چکان اوست
عمر دوباره سایه سرو روان اوست
1. سرچشمه حیات لب می چکان اوست
عمر دوباره سایه سرو روان اوست
1. شاهنشهی است عشق که دل جلوه گاه اوست
آهی که خیزد از دل ما گرد راه اوست
1. شاهنشهی است عشق که عالم گدای اوست
برخاست هر که از سر عالم لوای اوست
1. شیطان دلیر تبر تو ز حال خراب توست
دزدی است این که پرده گلیمش ز خواب توست
1. محتاج کی به نشأه می چشم مست توست؟
پر خون دهان جام می از پشت دست توست
1. دامن به دست هر که دهی دستگیر توست
از هر دلی که گرد فشانی عبیر توست
1. زان آتشین میی که ز لب در ایاغ توست
یاقوت آبدار بتان سنگداغ توست
1. رزق وسیع در قدم میهمان توست
هر کس که میهمان تو شد میزبان توست
1. پوچ است هر سری که نه در وی هوای توست
سهوست سجده ای که نه بر خاک پای توست
1. لعل لب پیاله می آبدار ازوست
جوش صباحت گل روی بهار ازوست
1. آدم نه ای و روضه رضوانت آرزوست
خاتم نه ای و دست سلیمانت آرزوست
1. جامی ز خون بی غش منصورم آرزوست
لعل تجلی از کمر طورم آرزوست