صبح امید من نفس سرد من از صائب تبریزی غزل 1903
1. صبح امید من نفس سرد من بس است
چشم سفید، روزن بیت الحزن بس است
1. صبح امید من نفس سرد من بس است
چشم سفید، روزن بیت الحزن بس است
1. زلف کج تو سلسله جنبان آتش است
هندو همیشه در پی سامان آتش است
1. باغ و بهار چشم پر آب من آتش است
ساقی و مطرب و می ناب من آتش است
1. با قرب یار رشته جان در کشاکش است
در عین بحر، موج همان در کشاکش است
1. از پیر گوشه گیری وسیر از جوان خوش است
از تیر راستی و کجی از کمان خوش است
1. نقشم به باد داد، نگار اینچنین خوش است
خونم به خاک ریخت، بهار اینچنین خوش است
1. ای دل تصور کمر یار نازک است
باریک شو که رشته این کار نازک است
1. ترک خودی مراد ز قطع مراحل است
این بار هر کجا فتد از دوش منزل است
1. روی تو برق خرمن آسایش دل است
زلف تو تازیانه جانهای غافل است
1. آب حیات شبنم آن روی چون گل است
عنبر خمیر مایه آن زلف و کاکل است
1. شاخی که چار فصل پر از میوه و گل است
دست ز کار رفته اهل توکل است
1. کام از تو هر که یافت سلیمان عالم است
دستی که در میان تو شد حلقه خاتم است