آن بلبلم که باغ و بهارم از صائب تبریزی غزل 1879
1. آن بلبلم که باغ و بهارم دل خودست
آن طوطیم که آینه دارم دل خودست
1. آن بلبلم که باغ و بهارم دل خودست
آن طوطیم که آینه دارم دل خودست
1. دستی که ریزشی نکند شاخ بی برست
نخلی که میوه ای ندهد خشک بهترست
1. در بحر شعر، خامشی از لاف بهترست
دست بلند، حجت عجز شناورست
1. خال لب تو داغ دل آب کوثرست
پنهان تبسمت نمک شور محشرست
1. پرواز من به بال و پر تیغ و خنجرست
هر زخم، مرغ روح مرا بال دیگرست
1. آن را که در وطن لب نانی میسرست
سی شب ز ماه عید سرایش منورست
1. سرچشمه نشاط دل پاک گوهرست
تا دل شکفته است، سخن تازه و ترست
1. مردن به درد عشق به دنیا برابرست
با زندگی خضر و مسیحا برابرست
1. ما را کلاه فقر به افسر برابرست
سد رمق به ملک سکندر برابرست
1. دیوانه خموش به عاقل برابرست
دریای آرمیده به ساحل برابرست
1. آزادگی به سلطنت جم برابرست
دست ز کار رفته به خاتم برابرست
1. زلف معنبر تو به صد جان برابرست
این مصرع بلند به دیوان برابرست