آتش کباب کرده یاقوت آن از صائب تبریزی غزل 1867
1. آتش کباب کرده یاقوت آن لب است
چشم سهیل در پی آن سیب غبغب است
1. آتش کباب کرده یاقوت آن لب است
چشم سهیل در پی آن سیب غبغب است
1. باد بهار سلسله جنبان صحبت است
موج شراب دام پریزاد عشرت است
1. درد دلم ز پرسش ارباب عادت است
بیماریی که هست مرا، از عیادت است
1. بیداری سیاه دلان عین غفلت است
خوابی که نیست از سر غفلت، عبادت است
1. آن خال لب ستاره صبح قیامت است
عمر دوباره سایه آن سرو قامت است
1. هشیار زیستن نه ز قانون حکمت است
در کارخانه ای که نظامش به غفلت است
1. پوشیدن نظر ز جهان عین حکمت است
قطع نظر ز خلق کمال بصیرت است
1. خاطر چو خرم است به صهبا چه حاجت است؟
دل چون گشاده است به صحرا چه حاجت است؟
1. روی ترا به زلف معنبر چه حاجت است؟
این شعله را به بال سمندر چه حاجت است؟
1. با چهره شکفته گلستان چه حاجت است؟
با خط و زلف، سنبل و ریحان چه حاجت است؟
1. از آه، حسن را خطر بی نهایت است
خط بر چراغ حسن تو دست حمایت است
1. تازه است دایم از سیهی داغ عندلیب
در گلشنی که زاغ و زغن بی نهایت است