شد یوسف آنکه رشته حب الوطن از صائب تبریزی غزل 1855
1. شد یوسف آنکه رشته حب الوطن گسیخت
آمد برون ز چاه، کسی کاین رسن گسیخت
1. شد یوسف آنکه رشته حب الوطن گسیخت
آمد برون ز چاه، کسی کاین رسن گسیخت
1. دندان نماند و حرف طرازی همان بجاست
برچیده گشت مهره و بازی همان بجاست
1. خط سر زد و تغافل او همچنان بجاست
گل کوچ کرد و گوش کر باغبان بجاست
1. جان در طلسم جسم ز تن پروری بجاست
این تیغ در نیام ز بیجوهری بجاست
1. میگون لبی که مست و خرابم
سرچشمه ای که سیر ز آبم کند کجاست؟
1. چشم خوشی که مست و خرابش شوم کجاست؟
سر خوش ز شیوه های عتابش شوم کجاست؟
1. رویی کز او نریخته است آبرو کجاست؟
ابرتری که تازه شود جان ازو کجاست؟
1. شد مدتی که خشت سر خم کتاب ماست
موج شراب، سرخی سرهای باب ماست
1. فتح و ظفر ز خودشکنی زیر دست ماست
چون زلف و خط، درستی ما در شکست ماست
1. کی جام باده در خور کام و زبان ماست؟
خونی که می خوریم زیاد از دهان ماست
1. صبح گشاده رو در دولتسرای ماست
چرخ کبود، خانه چینی نمای ماست
1. در عین بحر، گوشه نشین را کناره هاست
در یتیم را ز صدف گاهواره هاست