کنون که از کمر کوه موج از صائب تبریزی غزل 1831
1. کنون که از کمر کوه موج لاله گذشت
بیار کشتی می، نوبت پیاله گذشت
1. کنون که از کمر کوه موج لاله گذشت
بیار کشتی می، نوبت پیاله گذشت
1. ز بوی زلف تو باغ آنچنان معطر گشت
که خاک مشک تر و داغ لاله عنبر گشت
1. فغان که گرد سر او نمی توانم گشت
چو زلف بر کمر او نمی توانم گشت
1. ره سخن به رخش خط عنبرافشان یافت
فغان که طوطی از آیینه باز میدان یافت
1. ز زخم تیغ زبان هوش من بلندی یافت
ز نیش، چاشنی نوش من بلندی یافت
1. نظر بپوش ز خود تا نظر توانی یافت
بشوی دست ز جان تا گهر توانی یافت
1. ز دیده رفت و قرار از دل شکیبا رفت
شکست در جگرم سوزن و مسیحا رفت
1. فغان که هستی من در ورق شماری رفت
حیات من چو قلم در سیاه کاری رفت
1. اگر ز دیده ام ای سروناز خواهی رفت
چگونه از دلم ای دلنواز خواهی رفت؟
1. غبار خط تو از دل به هیچ باب نرفت
خط غبار به افشاندن از کتاب نرفت
1. ز فرقت تو ز دل امشب اضطراب نرفت
ستاره محو شد و چشم من به خواب نرفت
1. غرور حسن به خط از دماغ یار نرفت
ز ترکتاز خزان زین چمن بهار نرفت