اگر نمی تپدم دل، ز آرمیدن از صائب تبریزی غزل 1808
1. اگر نمی تپدم دل، ز آرمیدن نیست
که تنگنای جهان جای دل تپیدن نیست
1. اگر نمی تپدم دل، ز آرمیدن نیست
که تنگنای جهان جای دل تپیدن نیست
1. زمین چو ریگ روان است بر جناح سفر
در او فشردن پای ثبات ممکن نیست
1. چه خستگی است که در چشم ناتوان تو نیست؟
چه دلخوشی است که در گوشه دهان تو نیست
1. به آسمان نرسد هر که خاک پای تو نیست
فرو رود به زمین هر که در هوای تو نیست
1. به غیر خشم که در خوردنش وبالی نیست
درین بساط دگر روزی حلالی نیست
1. شب فراق ز روز حساب خالی نیست
که از بیاض، سواد کتاب خالی نیست
1. نسیم صبحدم از بوی یار خالی نیست
ز بوی گل نفس نوبهار خالی نیست
1. مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست
که زندگانی ده روزه زندگانی نیست
1. می دو ساله نشاطش کم از جوانی نیست
شراب کهنه کم از عمر جاودانی نیست
1. ستاره سوخته عشق را پناهی نیست
در آفتاب قیامت گریزگاهی نیست
1. طریقِ مردمِ سنجیده خودستایی نیست
که کارِ آتشِ یاقوت ژاژخایی نیست
1. ز بس که طاعت خلق جهان خدایی نیست
قضا کنند نمازی که آن ریایی نیست!