حذر کنید ز چشمی که آسمان از صائب تبریزی غزل 1736
1. حذر کنید ز چشمی که آسمان گون است
که همچو سبزه شمشیر تشنه خون است
1. حذر کنید ز چشمی که آسمان گون است
که همچو سبزه شمشیر تشنه خون است
1. ثبات دولت خوبی ز کوه تمکین است
حصار عافیت باغ، گوش سنگین است
1. رکاب عزم تو در دست خواب سنگین است
وگرنه توسن فرصت همیشه در زین است
1. گلی که طرح دهد رخ به نوبهار این است
لبی که می شکند دیدنش خمار این است
1. خوشا دلی که نمکسود از ملاحت اوست
کباب آتش بی زینهار طلعت اوست
1. ز درد، عشق مرا بی نیاز ساخته است
ز جستجوی دوا بی نیاز ساخته است
1. هنوز خط ز لب یار برنخاسته است
غبار فتنه ازین رهگذر نخاسته است
1. مرا به سیل سبکسیر رشک می آید
که غیر صدق طلب راهبر نخواسته است
1. گشاد دل به سخنهای آشنا بسته است
نشاط گل به سبکدستی صبا بسته است
1. به هیچ و پوچ مرا عمر چون شرر بسته است
ز خود برون شدن من به یک نظر بسته است
1. نمک به دیده ام از غیرت حنا خفته است
که زیر پای تو چون عاشقان چرا خفته است
1. به هر دل آتشی از روی دلبر افتاده است
سپند ماست که از چشم مجمر افتاده است