به فکر چاره فتادن جگر از صائب تبریزی غزل 1725
1. به فکر چاره فتادن جگر گداختن است
علاج درد چو مردان به درد ساختن است
1. به فکر چاره فتادن جگر گداختن است
علاج درد چو مردان به درد ساختن است
1. صفای حسن تو از خط به جای خویشتن است
درین غبار همان بر صفای خویشتن است
1. چراغ خلوت جان روشنایی سخن است
بهار زنده دلان آشنایی سخن است
1. حریم میکده پر جوش از خروش من است
شراب تلخ گوارا ز نوش نوش من است
1. بهشت یک ورق از لاله زار دماغ من است
بهار برگ خزان دیده ای ز باغ من است
1. زبان شکوه من چشم خونفشان من است
چو طفل بسته زبان گریه ترجمان من است
1. شراب کهنه که روشنگر روان من است
مصاحب من و پیر من و جوان من است
1. اگر چه بالش خورشید تکیه گاه من است
شکستگی گلی از گوشه کلاه من است
1. فلک دو تا ز گرانباری گناه من است
سیاهی دل شب از دل سیاه من است
1. منم که معنی بیگانه آشنای من است
نهال خامه من باغ دلگشای من است
1. کجا ز دایره عشق، حسن بیرون است؟
سیاه خیمه لیلی ز آه مجنون است