به دام خلق مقید شدن گل از صائب تبریزی غزل 1689
1. به دام خلق مقید شدن گل هوس است
شکارهرزه مرس همچو موج خار و خس است
1. به دام خلق مقید شدن گل هوس است
شکارهرزه مرس همچو موج خار و خس است
1. مرا ز دور تماشای خط یار بس است
که برگ عیش جنون، بویی از بهار بس است
1. منم که دام بلایم رهایی قفس است
وداع زندگیم در جدایی قفس است
1. زمین ز سایه ابر بهار گلپوش است
ز جوش لاله و گل خون خاک در جوش است
1. به هر کجا نبود حسن، آفتاب خوش است
ز روی هر چه توان داد چشم آب خوش است
1. تن آهنین و نفس گرم و دل رمیده خوش است
سپند مضطرب و مجمر آرمیده خوش است
1. دل رمیده ما از نظاره در پیش است
ز شوخی آتش ما از شراره در پیش است
1. ز ابر اگر چه هوای بهار ناصاف است
غمین مشو که سراپرده های الطاف است
1. نه انجم است که زینت فروز نه فلک است
که بر صحیفه افلاک، نقطه های شک است
1. ز ملک و مال، دل بی نیاز ما سبک است
به گل قرار نگیرد سفینه تا سبک است
1. اگر چه زلف ترا دل ز کفر تاریک است
ز خط، لب تو گناهی به توبه نزدیک است
1. ز خم طلوع سهیل شراب نزدیک است
ز کوه سر زدن آفتاب نزدیک است