بر روی تو صفا از خط شبرنگ از صائب تبریزی غزل 1641
1. بر روی تو صفا از خط شبرنگ گرفت
آخر این آینه خوش صیقلی از رنگ گرفت
1. بر روی تو صفا از خط شبرنگ گرفت
آخر این آینه خوش صیقلی از رنگ گرفت
1. لب لعل تو ز خون دل من جام گرفت
سرو قد تو ز آغوش من اندام گرفت
1. هر که از اهل جهان گوشه عزلت نگرفت
رفت از دست و رگ خواب فراغت نگرفت
1. خیال آب مرا در سرابها انداخت
امید گنج مرا در خرابها انداخت
1. که این نمک ز تبسم در آتشم انداخت؟
که شور در دل و جان مشوشم انداخت
1. بنفشه پیش خطت قفل بر زبان انداخت
گهر ز شرم لبت سنگ در دهان انداخت
1. ز شرم در حرم وصل جان محرم سوخت
فغان که تشنه ما در کنار زمزم سوخت
1. عبیر زلف به جیب صبا نباید ریخت
به چشم بی بصران توتیا نباید ریخت
1. فروغ روی تو برقی به خرمن گل ریخت
که جای نغمه شرار از زبان بلبل ریخت
1. بتان که صید به نیرنگ مینمایندت
کباب آتش بیرنگ مینمایندت
1. کباب شد دلم از بویش این شراب کجاست؟
شکست در جگرم شیشه این گلاب کجاست؟
1. ز عقل و هوش به تنگ آمدم ایاغ کجاست؟
در آتشم ز پر و بال خود، چراغ کجاست؟