از زر و سیم جهان پاس نظر از صائب تبریزی غزل 1617
1. از زر و سیم جهان پاس نظر باید داشت
دل به چیزی مگذارید که برباید داشت
1. از زر و سیم جهان پاس نظر باید داشت
دل به چیزی مگذارید که برباید داشت
1. جوش می خشتی اگر از خم صهبا برداشت
سقف این میکده را جوش من از جا برداشت
1. از دلم عشق به جامی غمی دنیا برداشت
نتوان پنبه چنین از سر مینا برداشت
1. تا من دلشده را دست ز گردن برداشت
جوهر تیغ تو چون سلسله شیون برداشت
1. سرو بالای تو از آب روانی برداشت
کوه تمکین تو از خاک گرانی برداشت
1. دل صد چاک اگر دست ز تن برمی داشت
راه چون شانه در آن زلف معنبر می داشت
1. اگر آیینه دل نور و صفایی می داشت
در نظر چهره خورشید لقایی می داشت
1. دار ازان چوب به پیش ره منصور گذاشت
که قدم از ره باریک ادب دور گذاشت
1. رنگ در روی شراب آن لب میگون نگذاشت
حرکت در الف آن قامت موزون نگذاشت
1. پشت آیینه بود پرده مستوری زشت
زاهد از کعبه همان به که نیاید به کنشت
1. شب که بر انجمن آن شعله سیراب گذشت
عرق شمع ز پیراهن مهتاب گذشت
1. دل ازان زلف چلیپا نتوانست گذشت
طفل از دام تماشا نتوانست گذشت