دل به یک آه سراسر رو مژگان از صائب تبریزی غزل 1545
1. دل به یک آه سراسر رو مژگان شده است
مغز این نافه به یک عطسه پریشان شده است
1. دل به یک آه سراسر رو مژگان شده است
مغز این نافه به یک عطسه پریشان شده است
1. دلم از کثرت پیکان تو آهن شده است
تنم از ناوک دلدوز تو جوشن شده است
1. صحن گلزار ز گل کاسه پر خون شده است
لب جو از شفق گل لب میگون شده است
1. نه ز خط حلقه بر اطراف رخت بسته شده است
که نظرها به تماشای تو پیوسته شده است
1. از تب رشک تو خورشید هلالی شده است
طوبی از غیرت سرو تو خلالی شده است
1. از دل خم می گلرنگ به جام آمده است
آفتاب عجبی بر لب بام آمده است
1. خط به گرد رخ آن سیم ذقن آمده است
مور در دست سلیمان به سخن آمده است
1. خارخاری که ز رفتار تو در دل مانده است
خس و خاری است که از موج به ساحل مانده است
1. حاصل دولت دنیا همه غفلت بوده است
پرده خواب، سراپرده دولت بوده است
1. خط سبزی که به گرد رخ او گردیده است
دفتر دعوی خورشید به هم پیچیده است
1. فلک پیر بسی مرگ جوانان دیده است
این کمان پشت سر تیر فراوان دیده است
1. سخن عشق کسی کز لب ما نشنیده است
بوی پیراهن یوسف ز صبا نشنیده است