این نه غنچه است که گلزار از صائب تبریزی غزل 1533
1. این نه غنچه است که گلزار به بار آورده است
که به ما نامه سربسته ز یار آورده است
1. این نه غنچه است که گلزار به بار آورده است
که به ما نامه سربسته ز یار آورده است
1. تا خط از لعل گهربار تو سر بر زده است
رشته آهی که سر از دل گوهر زده است
1. آتشم در جگر از چهره گلرنگ زده است
لب لعلش به کبابم نمک سنگ زده است
1. بس که مژگان تو بر دیده روشن زده است
پرده دیده من کاغذ سوزن زده است
1. موج خط حلقه بر آن عارض گلگون زده است
جوهر از آینه حسن تو بیرون زده است
1. دل من تیره ز بسیاری گفتار شده است
زین پریشان نفس آیینه من تار شده است
1. دل شب وصل تو از صبح مکدر شده است
عیش من تلخ ازین قند مکرر شده است
1. خاطر از سبحه و زنار مکدر شده است
ریسمان بازی تقلید مکرر شده است
1. نه همین دل ز لب لعل تو پر شور شده است
که جگرگاه بدخشان ز تو ناسور شده است
1. روح را جسم گران مانع شبگیر شده است
جای رحم است به سیلی که زمین گیر شده است
1. از رگ ابر، هوا سینه شهباز شده است
باده پیش آر که قانون طرب ساز شده است
1. آخر حسن تو از خط به از آغاز شده است
که ز هر حلقه، در باغ نوی باز شده است