چشم بیدار چراغی است که از صائب تبریزی غزل 1510
1. چشم بیدار چراغی است که در منزل اوست
دل بیتاب سپندی است که در محفل اوست
1. چشم بیدار چراغی است که در منزل اوست
دل بیتاب سپندی است که در محفل اوست
1. چشم پر خون، صدف گوهر یکدانه اوست
دل هر کس که شود زیر و زبر خانه اوست
1. شوق را شهپر توفیق سبکباری توست
راه نزدیک فنا، دور ز خودداری توست
1. هر که دارد نظری واله زیبایی توست
حلقه دام تو از چشم تماشایی توست
1. در کف هر که بود ساغر می، خاتم ازوست
هر که در عالم آب است همه عالم ازوست
1. هر که از حمد تو خاموش نگردد دم ازوست
هر که در حلقه ذکر تو بود خاتم ازوست
1. بند و زندان گرامی گهران از جاه است
یوسف ما به عزیزی چو رسد در چاه است
1. هر قدم سست کی از وادی ما آگاه است؟
دم شمشیر فنا جاده این راه است
1. عمر سرگرمی ارباب هوس کوتاه است
رشته زندگی شعله خس کوتاه است
1. نه همین مشک مرا خون جگر ساخته است
عشق بسیار ازین عیب هنر ساخته است
1. که به سیب ذقنش چشم هوس دوخته است؟
که سهیل (از) عرق شرم برافروخته است
1. خط چرا در لب همچون شکرش سوخته است؟
از دم گرم که آب گهرش سوخته است؟