زنگ آیینه من صحبت بیدردان از صائب تبریزی غزل 1486
1. زنگ آیینه من صحبت بیدردان است
نفس سوختگان مغز مرا ریحان است
1. زنگ آیینه من صحبت بیدردان است
نفس سوختگان مغز مرا ریحان است
1. (جسم زاری است که با آه به هم پیچیده است
گردبادی که درین بادیه سرگردان است)
1. از گرانخوابی ما عمر سبک جولان است
لنگر کشتی ما بال وپر طوفان است
1. خط نارسته که در لعل لب جانان است
همچو زهری است که در زیر نگین پنهان است
1. گر چه رویش ز لطافت ز نظر پنهان است
هر که را می نگرم در رخ او حیران است
1. کوثر زنده دلی چشم تر مردان است
دل پر آبله درج گهر مردان است
1. دل پر داغ گلستان سحرخیزان است
نفس سوخته ریحان سحرخیزان است
1. خلوت فکر، پریخانه خاموشان است
گفتگو ابجد طفلانه خاموشان است
1. نمک عشق در آب و گل درویشان است
حاصل روی زمین در دل درویشان است
1. صدف بحر بقا سینه درویشان است
گوهر آن، دل بی کینه درویشان است
1. لب خاموش نمودار دل پر سخن است
جبهه بی گره آیینه خلق حسن است
1. کلک من شعله برجسته این نه لگن است
شمع من باعث دلگرمی هفت انجمن است