پیش ازین جانان حساب دیگر از صائب تبریزی غزل 1403
1. پیش ازین جانان حساب دیگر از من می گرفت
همچو قمری طوق حکم من به گردن می گرفت
1. پیش ازین جانان حساب دیگر از من می گرفت
همچو قمری طوق حکم من به گردن می گرفت
1. سوخت تنهایی مرا ای بی وفا وقت است وقت
گر شبی خواهی شدن مهمان ما وقت است وقت
1. چون کند روی تو با خط سیاه از شش جهت؟
رو به این آیینه آورده است آه از شش جهت
1. مشو از می گران، ترسم سبکدستان ربایندت
به زور می چو مینا از میان مستان ربایندت
1. غم از دل می زداید چون صباح عید رخسارت
نماز عید واجب می کند بر خلق دیدارت
1. غزالان را ز وحشت باز دارد دیدن چشمت
به چرخ آرد زمین را چون فلک گردیدن چشمت
1. بر دلم نیست غباری ز سیه کاری بخت
قانعم با دل بیدار ز بیداری بخت
1. دست بر هر چه فشاندم به رگ جان آویخت
دامن از هر چه کشیدم به گریبان آویخت
1. چهره صاف تو آیینه اندیشه نماست
جان ز سیمای تو چون آب ز گوهر پیداست
1. ریخت دندان و هوای می و پیمانه بجاست
مهره برچیده شد و بازی طفلانه بجاست
1. تلخ شد عشرتم آن لعل شکربار کجاست؟
دلم از کار شد آن غمزه پر کار کجاست؟
1. هیچ جوینده ندانست که جای تو کجاست
آخر ای خانه برانداز سرای تو کجاست؟