وقت رندی خوش که کام از از صائب تبریزی غزل 1391
1. وقت رندی خوش که کام از موسم گل برگرفت
دامن سجاده را داد از کف و ساغر گرفت
1. وقت رندی خوش که کام از موسم گل برگرفت
دامن سجاده را داد از کف و ساغر گرفت
1. گر چنین شمشیر آن بیباک خواهد بر گرفت
موج خون زنگ از دل افلاک خواهد بر گرفت
1. کام خود را کلک مشکین از سخن آخر گرفت
نافه از ناف غزالان ختن آخر گرفت
1. تا غبار خط به گرد عارضش منزل گرفت
آسمان آیینه خورشید را در گل گرفت
1. خط کافر لعل سیراب ترا کم کم گرفت
دیو از دست سلیمان عاقبت خاتم گرفت
1. عمر اگر باقی است بوسی زان دهن خواهم گرفت
خون خود را ازان لب شکرشکن خواهم گرفت
1. از وصال ماه مصر آخر زلیخا جان گرفت
دست خود بوسید هر کس دامان پاکان گرفت
1. خانه دل روشنی از دیده روشن گرفت
زنده دل را کرد در گور آن که این روزن گرفت
1. تا عرق از چهره جانان تراویدن گرفت
اشک گرم از دیده خورشید غلطیدن گرفت
1. جوهر شمشیر غیرت پیچ وتاب از من گرفت
موج این دریای ساکن اضطراب از من گرفت
1. در گرفتاری بود جمعیت خاطر محال
با دو دست بسته نتوان دست یغمایی گرفت
1. دوش مجلس از زبان شکوه ام در می گرفت
کاش این شمع پریشان را کسی سر می گرفت