می توان از گلشن فردوس از صائب تبریزی غزل 1355
1. می توان از گلشن فردوس دست افشان گذشت
از تماشای بناگوش بتان نتوان گذشت
1. می توان از گلشن فردوس دست افشان گذشت
از تماشای بناگوش بتان نتوان گذشت
1. برق چون ابر بهار از کشت من گریان گذشت
سیل گردآلود خجلت زین ده ویران گذشت
1. کاروان گریه از چشمم ندانم چون گذشت
تا سر مژگان رسید، از صد محیط خون گذشت
1. از سر خاک شهیدان یار خوش سنگین گذشت
از محیط آتشین نتوان به این تمکین گذشت
1. عمر من در سایه آن قامت دلجو گذشت
از چنان حیرت فرا سروی چسان این جو گذشت؟
1. مد عمر من چو نی در ناله و زاری گذشت
از تهی مغزی حیاتم در سبکساری گذشت
1. روزگار ما به غفلت از تن آسانی گذشت
عمر ما چون چشم قربانی به حیرانی گذشت
1. از سودا آفرینش دل مکدر بازگشت
با دهان خشک ازین ظلمت سکندر بازگشت
1. پیش خط تازه آن سرو بستان بهشت
از سیه پیران بود در دیده ریحان بهشت
1. آنچه من برتافتم از درد، مجنون برنتافت
این قدر کوه گران بر سینه هامون برنتافت
1. هر که راه گفتگو در پرده اسرار یافت
چون کلیم از لن ترانی لذت دیدار یافت
1. هر که خود را یافت، دولت در کنار خویش یافت
حاصل روی زمین را در غبار خویش یافت