زان کمان ابرو سر تسلیم از صائب تبریزی غزل 1343
1. زان کمان ابرو سر تسلیم پیچاندن نداشت
رو به مرگ از قبله آن تیغ گرداندن نداشت
1. زان کمان ابرو سر تسلیم پیچاندن نداشت
رو به مرگ از قبله آن تیغ گرداندن نداشت
1. ای ستمگر از نگاه دور رنجیدن نداشت
این گناه سهل، بر انگشت پیچیدن نداشت
1. دست ما چون سرو هرگز بخت دامانی نداشت
هرگز این بی حاصل از ایام سامانی نداشت
1. هر که بیخود شد، قدم در آستان دل گذاشت
هر که دست افشاند بر جان، پای در منزل گذاشت
1. در بهار نوجوانی هر که از صهبا گذشت
بی توقف می تواند از سر دنیا گذشت
1. همت مردانه ما از می حمرا گذشت
کشتی ما با دهان خشک ازین دریا گذشت
1. می توان با همت سرشار از دنیا گذشت
موج با این شهپر توفیق از دریا گذشت
1. همچو برق از عالم اسباب می باید گذشت
زین خراب آباد چون سیلاب می باید گذشت
1. از سر این خاکدان چون گرد می باید گذشت
تا نگردی فرد باطل، فرد می باید گذشت
1. نرم نرم از خلق ناهموار می باید گذشت
بی صدای پا ازین کهسار می باید گذشت
1. در دلم هرگاه زلف آن پری پیکر گذشت
از سر دریای چشم موجه عنبر گذشت
1. همچو آن رهرو که خواب آلود از منزل گذشت
کعبه را گم کرد هر کس بی خبر از دل گذشت