در دل پر خون غبار لشکر از صائب تبریزی غزل 1320
1. در دل پر خون غبار لشکر اندیشه نیست
گرد را دست تصرف بر درون شیشه نیست
1. در دل پر خون غبار لشکر اندیشه نیست
گرد را دست تصرف بر درون شیشه نیست
1. سرو مینا را تذروی بهتر از پیمانه نیست
شمع را در بزم دلسوزی به از پروانه نیست
1. غفلت تر دامنان را حاجت پیمانه نیست
چشم خواب آلود نرگس گوش بر افسانه نیست
1. عشق را دارالامانی چون دل دیوانه نیست
گنج را بر دل غبار از صحبت ویرانه نیست
1. زان لب شیرین که در هر گوشه صد فرهاد داشت
بوسه ای برد از میان ساغر که صد فریاد داشت
1. بی تو امشب هر سر مویم جدا فریاد داشت
هر رگم در آستین صد نشتر فولاد داشت
1. شورش سودای ما افلاک را معمور داشت
پر نمک بود این نمکدان تا سر ما شور داشت
1. تا مرا عشق بلند اقبال در زنجیر داشت
پیچ و تاب من شکوه جوهر شمشیر داشت
1. لنگر تن روح را نتواند از پرواز داشت
موج دریا دیده را نتوان به ساحل بازداشت
1. کی حذر از خون خلق آن غمزه خونریز داشت؟
داشت پرهیزی گر این بیمار، از پرهیز داشت
1. یاد ایامی که دریای مروت جوش داشت
هر صدف یک دامن گوهر، طراز گوش داشت