دلبر از دل نیست غافل، از صائب تبریزی غزل 1308
1. دلبر از دل نیست غافل، دل اگر آگاه نیست
شاه با تخت است دایم، تخت اگر با شاه نیست
1. دلبر از دل نیست غافل، دل اگر آگاه نیست
شاه با تخت است دایم، تخت اگر با شاه نیست
1. روی هفتاد و دو ملت جز در آن درگاه نیست
عالمی سرگشته اند و هیچ کس گمراه نیست
1. نیست یک شادی که انجامش به غم پیوسته است
از لب خندان به جز خون در دهان پسته نیست
1. طاعت ظاهر طریق مردم آزاده نیست
پرده بیگانگی اینجا به جز سجاده نیست
1. از هلاک ما سیه بختان کسی آزرده نیست
مرده ما قابل ماتم چو خون مرده نیست
1. در ریاض آفرینش خاطر آسوده نیست
برگ عیش این چمن جز دست بر هم سوده نیست
1. پیچ و تاب آن کمر با موی آتش دیده نیست
مصرع پیچیده زلف این قدر پیچیده نیست
1. ماه در گردون نوردی چون دل آواره نیست
در بساط آسمان این کوکب سیاره نیست
1. حسن بالادست را از شوخ چشمان چاره نیست
یوسف بی جرم را از چاه و زندان چاره نیست
1. غیر حسرت رزق من زان حسن بی اندازه نیست
فتح باب من ازین میخانه جز خمیازه نیست
1. سرو را چون لاله و گل احتیاج غازه نیست
زینت آزادمردان غیر روی تازه نیست
1. رزق من زان نرگس مستانه جز خمیازه نیست
فتح باب من ازین میخانه جز خمیازه نیست