بحث با جاهل نه کارم مردم از صائب تبریزی غزل 1177
1. بحث با جاهل نه کارم مردم فرزانه است
هر که با اطفال می گردد طرف دیوانه است
1. بحث با جاهل نه کارم مردم فرزانه است
هر که با اطفال می گردد طرف دیوانه است
1. این که روزی بی تردد می رسد افسانه است
پنجه کوشش کلید رزق را دندانه است
1. بوسه گاه جان ما آخر لب پیمانه است
خاک ما چون درد می در گوشه میخانه است
1. گردش گردون به چشمم گردش پیمانه است
عالم از کیفیت حسن تو یک میخانه است
1. هر که غافل را نصیحت می کند دیوانه است
خواب غفلت برده را طبل رحیل افسانه است
1. شمع را بالین پر، بال و پر پروانه است
بستر آسودگی خاکستر پروانه است
1. شوق دل دیگر به آب تیغ مژگان تشنه است
آتش خاکسترآلودم به دامان تشنه است
1. دل میان چار عنصر تن به سختی داده ای است
دانه در آسیای چار سنگ افتاده ای است
1. بی غبار خط نگاهم توتیا گم کرده ای است
در ته ابر سیه ماه جلا گم کرده ای است
1. بی اجابت آه مرغ آشیان گم کرده ای است
ناله بی فریادرس تیر نشان گم کرده ای است
1. صبح از خورشید تابان دست بر دل مانده ای است
آفتاب از صبح داغ در نمک خوابانده ای است
1. بی جمالت مردمک آیینه نزدوده ای است
بی تماشای تو مژگان دست بر هم سوده ای است