آه که چه می گویم از منوچهر آتشی اشعار پراکنده 18

منوچهر آتشی

آثار منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

آه که چه می گویم و چگونه بگویم

1 آه که چه می گویم و چگونه بگویم

2 همیشه، همیشه بی تو گذشته است جهان

3 و می گذرد

4 همیشه

5 همیشه بی تو چرخیده است زمین و می چرخد

6 چگونه بگویم آه

7 که بی تو نبوده ام هرگز

8 که بی تو من هرگز

9 نچرخیده ام

10 به کردار سنگ یاوه ای همراه زمین، گرد هیچ آفتابی

11 و نروییده ام، چنان گیاهی، کناره سنگی

12 تا نه انتظار نزول انگشتانت به چیدنم

13 تقدیری بوده باشد منتظر

14 در ریشه

15 چگونه بگویم آه

16 که معنی نمی دهم بی تو

17 چنانکه معنی نمی دهد جهان

18 بی ما

19 منوچهر آتشی

20 دیدار تو صبح را زیبا می کند

21 حتی اگر فلاخُن رگبار

22 سنگسار بکند شیشه های پنجره را

23 حتی اگر صبح با کسوف بدمد

24 خیره خواهد شد چشم من

25 از طلوع گلوی تو از مقنعه

26 دیدار تو روز را

27 سبز و خوانا می سراید

28 حتی اگر برف

29 نام های تمام درختان و پرندگان را بپوشاند

30 دیدار تو غروب را به درنگ وا می دارد

31 حتی اگر ماهی گیران از دریا برگردند

32 و کلاغ ها

33 تمام افق را بپوشانند

34 و پرستوها قیچی کنند

35 اندک آبیِ باقیمانده از روز را

36 دیدار تو شب را

37 آه

38 چه تالار آینه ای رویاهای من

39 و چه تکثیر غریبی

40 از صدها تو

41 منوچهر آتشی

42 نامت

43 گل‌‌واژه‌ای به سپیدای ماهتاب و سپیده است

44 با عطر باغ اطلسی

45 و دشت‌های گرم شب‌بوهای دشتستان

46 نامت گلِ هزار بهارِ نیامده است

47 نامت تمام شب‌هایم

48 و گستره‌ی خمیده‌ی رویاهایم را

49 پر می‌کند

50 و در دهانم

51 مانند ماه در حوض

52 مد می‌شود

53 نامت در چشمانم

54 چون لاله سرخ

55 چون نسترن سپید

56 و مثل سرو ، سبز می‌ایستد

57 نامت مژگانم را در می‌گیرد

58 نامت در جانم

59 گُر می‌گیرد

60 منوچهر آتشی

61 سپیده که سر بزند

62 نخستین روز روزهای بی تو

63 آغاز می شود

64 آفتاب سرگشته وپرسان

65 تا مرا کنار کدام سنگ

66 تنها باید به تماشای سوسنی نوزاد

67 به نخستین دره سرگشتی هام

68 در اندیشه تو ام

69 که زنبقی به جگر می پروری

70 و نسترنی به گریبان

71 که انگشت اشاره ات

72 به تهدید بازیگوشانه

73 منقار می زند به هوا

74 و فضا را

75 سیراب می کند از شبنم و گیاه

76 سپیده که سر بزند خواهی دید

77 که نیست به نظر گاه تو آن سدر فرتوتی که هر بامداد

78 گنجشکان بر شاخساران معطرش به ترنم

79 آخرین ستارگان کهکشان شیری را

80 تا خوابگاه آفتابیشان

81 بدرقه می کردند

82 سپیده که سر بزند

83 نخستین روز روزهای بی مرا

84 آغاز خواهی کرد

85 مثل گل سرخ تنهایی

86 آه خواهی کشید

87 به پروانه ها خواهی اندیشید

88 و به شاخه سدری

89 که سایه نینداخته بر آستانه ات

90 منوچهر آتشی

91 نه رفته‌ای

92 نه پیام آمدنی داده‌ای

93 خانه در تصرف بوی توست

94 تو نیستی و خانه در تصرف بوی توست

95 حس می‌کنم

96 تنهایی ستاره را

97 این همه ستاره‌ی تنها ؟

98 یکی به یکی نمی‌گوید بیا

99 هر یک

100 از آسمانه‌ی خویش

101 چونان چشم پرنده درخشان

102 از آشیانه‌ی تاریک

103 حس می‌کنم

104 نیش ستاره را

105 در چشمم

106 طعم ستاره را

107 در دهانم

108 و طعم یک کهکشان تنهایی را

109 در جانم

110 کجای جهان بگذارمت

111 تا زیباتر شود آن جا ؟

112 بنویس می‌آیم

113 تا آشیانه به گام و به دست و سلام

114 آراسته شود

115 (اشعار منوچهر آتشی)

116 بر کنده ی تمام درختان جنگلی

117 نام ترا به ناخن برکندم

118 اکنون ترا تمام درختان

119 با نام می شناسند

120 نام ترا به گرده ی گور و گوزن

121 با ناخن پلنگان بنوشتم

122 اکنون ترا تمام پلنگان کوه ها

123 اکنون ترا تمام گوزنان زردموی

124 با نام می شناسند

125 دیگر

126 نام ترا تمام درختان

127 گاه بهار زمزمه خواهند کرد

128 و مرغ های خوشخوان

129 صبح بهار نام ترا

130 به جوجه های کوچک خود یاد خواهند داد

131 ای بی خیال مانده ز من، دوست

132 دیگر ترا زمین و زمان

133 از برکت جنون نجیب من

134 با نام می شناسند

135 ای آهوی رمنده ی صحرای خاطره

136 در واپسین غروب بهار

137 نام مرا به خاطر بسپار

138 منوچهر آتشی

139 فرصتی ای مرگ

140 تا برای آخرین بار

141 بربطم را بردارم

142 و در این کوچه های مرده

143 بنوازم و بخوانم به شور

144 دوشم آهنگی

145 به رویا

146 بر عاطفه نازل شده است

147 که به ضرب گام هایش

148 مرده را زنده تواند کرد

149 و دل های نومید را

150 در کاسه طنبوری

151 به زیر پنجره ها خواهد کشاند

152 از جگری یگانه با نهاد جهان

153 آوازی بر آید

154 که کور را بینا کند

155 تا ببیند ذات دهشت را

156 در جامه ها

157 و جان ها

158 که شنیده بود به رویای کورانه

159 و ندیده بود تا امروز

160 تا ببیند خود را

161 میان زخم ها و اهانت و ترحم

162 که لمس کرده بود و ندیده بود تا امروز

163 فرصتی ای مرگ

164 تا بربط دارم

165 و آخرین نوبت را

166 به کوچه ها بزنم

167 کورها را بینا

168 و بینایان را

169 دیوانه کنم

170 منوچهر آتشی

171 صدای تو

172 از سایه سوی نیستان می آید

173 و گل می دهد در هیاهوی باران

174 صدایت

175 یکی نرگس نوشکفته است

176 که از پشت رگبار می ایستد روبروی نگاهم

177 و عطری هوسناک بالا می آید در آهم

178 تو میگویی و لاله می روید از سنگ

179 تو می گویی و غنچه می جوشد از چوب

180 تو می گویی و تازه می روید از خشک

181 تو می گویی و زنده می خیزد از مرگ

182 صدای تو از سایه سار نیستان می آید

183 و گل می دهد از گل زخمی بعد رگبار

184 و در آب می ایستد روبروی نگاهم

185 صدای تو می بارد و زنده ام من

186 (اشعار منوچهر آتشی)

187 یاد داری چه شبی بود ؟

188 باد گرم نفس من

189 ساقه ی بازوی شفاف ترا می آزرد ؟

190 و اندکی آنسوتر

191 جوی اندام تو در کوچه ی تاریک

192 ماهی چشم مرا می برد ؟

193 یاد داری چه شبی بود ؟

194 غرق آن بستر شبنم زده پشت بام

195 هوش بسپرده به رویای کبوتر های بقعه ی دور

196 خیره در آبی ژرف بی درد ؟

197 و آن طرف دور از ما در حاشیه ی جنگل شب

198 یاد داری چه هراس انگیز

199 گرگ خاکستری ابری

200 کشته ی میش سفید ماه را می خورد ؟

201 یاد داری چه شبی بود ؟

202 منوچهر آتشی

203 خوابیده ای کنار من

204 آرام مثل خواب

205 خواب کدام خوب ترا می برد چنین

206 مثل گلی سفید شناور به روی آب ؟

207 در پشت پلک های تو باغی ست

208 می بینم

209 باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز

210 در پشت سینه تو دلی می تپد به شور

211 می شنوم

212 نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور

213 پیش تو باز کرده هر بسته عزیز

214 رگ های آبی تو در متن مات پوست

215 دنباله های نازک اندیشه دل است

216 در نوک پنجه های تو نبضان تند خون

217 در گوش کودکی که هنوز

218 پر جست و خیز ماهی نازاب خون تست

219 تکبیر زندگی کیست

220 خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب

221 خواب تو باغ خاطره ها و خیال هاست

222 می دانم

223 اما بگو

224 آب کدام خوب ترا می برد چنین

225 مثل گلی سفید شناور به شط خواب ؟

226 منوچهر آتشی

227 یک روز

228 در دشت صبحگاهی پندارت

229 از جاده یی که در نفس مه نهفته است

230 چون عاشقان عهد کهن

231 با اسب بور خسته می آیم من

232 در بامدادهای بخار آلود

233 در عصرهای خلوت بارانی

234 پا تا به سر دو چشم درشت و سیاه

235 تو گوش با طنین سم مرکب منی

236 من چون عاشقان عهد کهن

237 با اسب پای پنجره می مانم

238 بر پنجه های نرم تو لب می نهم به شوق

239 و آنگاه

240 همراه با تپیدن قلب نجیب تو

241 از جاده های در دل مه پنهان

242 می رانم

243 (اشعار منوچهر آتشی)

244 کنون رؤیای ما باغی است

245 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو

246 سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند

247 به ساق هر درختش یادگاری ها

248 و با هر یادگاری نقش یک سوگند

249 کنون رؤیای ما باغی است

250 زمین اما فراوان دارد اینسان باغ

251 که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است

252 که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است

253 که آن سوگند ها را نیز

254 همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است

255 کنون رویای ما باغی است

256 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک

257 بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم

258 و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا

259 بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را

260 به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم

261 که باران فریبش نسترد هرگز

262 که توفان زمانش نفکند از پا

263 که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم

264 منوچهر آتشی

265 آید بهار و پیرهن بیشه نو شود

266 نوتر برآورد گل اگر ، ریشه نو شود

267 زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو

268 زیباتر آن که در سرت ، اندیشه نو شود

269 ما را غم کهن به می کهنه بسپرید

270 به حال ما چه سود اگر ، شیشه نو شود

271 شبدیز ، رام خسرو و شیرین به کام او

272 بر فرق ما چه فرق اگر ، تیشه نو شود

273 جان می‌دهیم و ناز تو را باز می‌خریم

274 سودا همان کنیم اگر ، پیشه نو شود

275 منوچهر آتشی

276 پشت این خانه حکایت جاریست

277 نیست بی رهگذری ، کوچه خمار

278 هرزه مستی است برون رفته ز خویش

279 می کشاند تن خود بر دیوار

280 آنچنانست که گویی بر دوش

281 سایه اش می برد او را هر سو

282 نه تلاشی است به سنگین قدمش تا جایی

283 نه صدایی است از او

284 در خیالش که ندانم به کدامین قریه است

285 خانه ها سوخته اینک شاید

286 قصر ها ریخته شاید در شب

287 شاید از اوج یکی کوه بلند

288 بیرقش بال برابر گذران می ساید

289 دودش انگیخته می گردد با ریزش شب

290 دره می سازد هولش در پیش

291 مست و بیزار و خموش

292 می رود کفر اندیش

293 در کف پنجره ای نیست چراغ

294 که جهد در رگ گرمش هوسی

295 یا بخندد به فریبی موهوم

296 یا بخواند به تمنای کسی

297 می برد هر طرف این گمشده را

298 کوچه ی خالی و خاموش و سیاه

299 وای از این گردش بیهوده چو باد

300 آه از این کستی بی عربده آه

301 شهر خاموشان یغما زده است

302 کوچه ها را نچرد چشمی از پنجره ای

303 نامه ای را ندهد دستی پنهان به کسی

304 ساز شعری نگشاید گره از حنجره ای

305 یک دریچه نگشوده است به شب

306 تا اتاقی نفسی تازه کشد

307 تا نسیمی چو رسد از ره دشت

308 در ، ز خوابی خوش ، خمیازه کشد

309 پشت در پشت هم انداخته اند

310 خانه ها با هم قهرند افسوس

311 شب فروپاشد خاکستر صبح

312 بادها زنده ی شهرند افسوس

313 مست آواره به ویرانه ی صبح

314 پای دیواری افتاده به خواب

315 خون خشکیده به پیشانی اوست

316 با لبش مانده است اندیشه ی آب

317 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم غمناک

318 فراز همین شاخه های سوخته

319 کدام قناری گل در گلو

320 ندای این پرنده سرگردان را

321 پاسخ خواهد داد

322 به جنگلی از

323 کندههای کبریتی ؟

324 پرنده ای که در آغوش سوسن و نرگس

325 بیضه شکسته

326 چه می داند این صدای زخمی

327 از حنجره بلبلی

328 یا گلوی خراشیده بومی است ؟

329 و این گلوی چاک چاک از نوای زهر

330 میان خرمن نسرین و رازقی

331 چه بخواند

332 که برنیاشوبد آرامش باغ را ؟

333 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم

334 راز

335 بر همین شوره زار و

336 بس

337 خوشتر آنک بخوانم و بخوانم

338 سنگ بر شانه و دلرها

339 واپس نمی نگرم

340 که چه بوده است

341 به پیش نمی نگرم که چه مانده ست

342 می روم و می خوانم

343 و

344 نومیدی خود را

345 به دلشوره نیامده های دوردست غنا می بخشم

346 آن سوی این چکاد چکادهایی است

347 و نفرینیانی چون من

348 سنگ به شانه و آوازخوان فراز می روند

349 یا در نشیب تند

350 سر در پی کولبار نفرین

351 که اینک بازیچه ای شده است

352 هیاهوگر و رقصان

353 شتاب گرفته اند

354 مگر نه

355 آوازشان را می شنوم ؟

356 بکوشم و بلندتر بخوانم ترانه ام را

357 تا غلغله ارکستر عظیم هجاهامان

358 پژواک هول و هیاهو درافکند

359 کوهسار نفرت و نفرین را

360 تا دل در دل خدایان نماند

361 و رگ دررگشان فرو پیچید از غضب

362 واپس نمی نگرم

363 چرا که به ناگزیر باز می گردم

364 سر در

365 پی کولبار نفرینم

366 که اینک بازیچه ای است

367 پندارد بر آب و اثیر می راند

368 و لنگر به جزیره پریزادان می افکند

369 سرودگر جوان

370 که از انسان بریده است

371 و در سفینه علف و آه

372 پارو می

373 کشد

374 نخستین صفیر پاییزی

375 علف را می پژمرد

376 و پاروها را

377 که بال پروانه هاست

378 به باد می دهد

379 و تنها

380 می ماند در کفش

381 آه

382 بر ساعد شرقی ایوانت

383 نیلوفری کاشته ام

384 تا ناقوس بامدادان را بنوازد

385 و به ایوان که در آیی

386 با

387 خوابجامه ببینی

388 آفتاب

389 از شکاف کنده افرایی پیر جوشیده است

390 و خون درخت

391 تا پله های نخستین ایوانت

392 بالا خزیده است

393 بر ساعد غربی ایوانت

394 شقایقی رویانده ام

395 تا هر غروب که شاد بر می گردی از کوچه

396 به زانو درافتی ناگاه

397 و لبانت بلرزد

398 از

399 کلام بر نیامدنی

400 پنداری بر آب و اثیر می رانی

401 که رو برنمی گردانی

402 کناره گمشده را

403 و به هراس که می افتی

404 نمی بینی

405 سایه بلند پر انحنایی را

406 که دنبالت می کند

407 بر آب و به رویا

408 و توفان که برخیزد

409 از آرامجای آب

410 و پارو که به باد رود

411 مثل بال پروانه

412 و به ته رویا که فرو لغزاندت موج ناگهان

413 چشم بازکنی و ببینی بالای سرت

414 سایه را

415 که غمناک لبخند می زند

416 تا شفات بخشد کابوست را

417 روزگاری

418 انتهای جاده ای که به فراز می بردم

419 ابتدای جهان بود

420 بزغاله ای سبکخیز

421 بره ای سفید و سیاه که زنگوله بر علف می کشید و سر به

422 زیر می دوید

423 اسبی خمیده بر قصیل دیرمان

424 که سر بالا می کرد و گوش که می خماند

425 انگار به انتهای جهان نگران می شد

426 زنی جوان به جامه رنگین

427 جوانی با شانه های پهن برهنه

428 که به گندمزار برشته شناور بود

429 جهان ابتدایی چنان خرم و شیرین داشت

430 اما اسب

431 که به

432 انتهای جهان می نگریست

433 مرا به شعاع تیره ای

434 به دیاری ناشناخته فرو می لغزاند

435 که ناگزیری رفتن

436 چون معشوق دیوانه ای بر آستانه اش

437 در انتظارم بود

438 سوار بر شعاع نگاه اسب رفتم

439 تا به انتهای جهان برسم

440 تا به ابتدای شیرین آن فراز شوم

441 اینک باز می گردم از

442 انتهای تلخ جهان

443 و اشتیاق دیدن بزغاله

444 و اسب بور خمیده بر قصیل

445 و زن جوان به جامه رنگین روستا

446 دلهره امن را دوچندان کرده است

447 زنی جوان

448 به جامه جین آبی

449 سوار بر موتورسیکلت

450 به استقبالم می آید

451 نوه کوچکم است

452 و بر کناره راه سیمانی روستایی

453 اینک

454 پالایشگاه

455 دخترکی

456 گلهای رنگارنگ پلاستیکی می فروشد

457 ارکیده و گلایول و سوسن آری

458 و بولدوزری زرد آن سو تر

459 مانند ورزویی مست

460 سر زیر کنده های فرسوده کرده است و به رودخانه می اندازدشان

461 مردی جوان

462 نبیره ام

463 به لباس و کلاه خود ایمنی

464 پیش از سلام می

465 غرد

466 اول قرنطینه نیای بزرگ

467 از انتهای جهان

468 به ابتدای جهان بازگشته ام

469 نه بر شعاع نگاه اسب

470 نه در قرنطینه نبیره ام

471 جایی ایمن

472 نمی یابم

473 به ابتدای جهان

474 از کدام راه کوره توان رفت ای آسمان

475 به آبش می سپرم

476 این کودک شرور

477 که چشم بازنکرده

478 زبان گشاده است

479 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم

480 قبیله را بر من خواهد شوراند این

481 زبان دراز

482 و مرا نه که خود را

483 به کشتن خواهد داد

484 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش

485 به آبش می سپارم

486 امید در نجاتش بندم

487 به ساحل دوری آن سوی جهان

488 شاید به تور ماهیگیری افتد

489 بی نوا و شریف

490 و صیادی چالاک بپرورد او را

491 شاید بر آستانه زنی

492 فروافتد

493 بزرگ تبار

494 و بی نطفه شوی

495 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او

496 طلسم شکن

497 و قلعه گشای دیو برده پریزادان

498 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود

499 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند

500 این کودک شرور

501 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد

502 بهتر که به آبش بسپارم

503 تا به خاک

504 سه مشعل می سوزد

505 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

506 یکی بر مازه اژدهاوش کوه

507 شعله می وزاند

508 دو دیگر

509 به دره و دامنه

510 تا بادام

511 بنان سراسیمه شوند

512 یکی می سوزد

513 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه

514 و به معده پر جوجه کباب شرکت

515 دو دیگر می سوزند

516 تا آهوان و تیهوها

517 به دره های دوردست بکوچند

518 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند

519 تا وحش

520 ایمن نماند در حریم آبادانی

521 یکی می سوزد

522 تا

523 روستایی

524 هوای شیرین کردن نان جوین نکند

525 سه مشعل می سوزد

526 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

527 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان

528 و به شب

529 در حوالی جنگل چراغهای نئون

530 سه مشعل

531 نمی سوزند تا چیزی دیده شود

532 بلکه می سوزند

533 تا چیزها دیده نشوند

534 سه

535 مشعل می سوزند

536 در دایره چراغان و آتش

537 تا ظلمات گرداگرد

538 ژرفتر گردد

539 و بازوهای کار و آفرینش

540 چون پروانه های سراسیمه

541 به جانب کانون نور

542 فراخوانده شوند

543 نوری

544 که ظلمت گرداگرد را

545 دامن می زند و ژرفتر می کند

546 روباهی از برکت رنگهای شگفت

547 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟

548 طاووسی از برکت رنگ های دلارا

549 پا در خور دم یافته

550 در گوشه ای از این جهان ؟

551 مرا چه سود اما

552 که همان شتر صبور بارکشم

553 در وادی سراب ها و دروغ

554 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود

555 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب

556 بارم چه کو کنار چه زمرد

557 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش

558 و نه احساسش می کنم

559 و سوارم

560 چه

561 امیری برنا و برومند

562 چه حرامی بدنهادی

563 می بینمش و می ستایمش

564 و می برمش بر پشت

565 اگر چه نمی شناسمش

566 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟

567 کینه پر آوازه ام ؟

568 یک بار در من بیدار شد

569 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم

570 امیر و حرامی هر دو

571 در معرض

572 صاعقه ام بودند

573 و سرانجام

574 آنکه جان بدر برد

575 حرامی بدنهاد بود

576 که اکنون

577 برگرده ام نشسته و می راندم

578 هر سو که خود بخواهد

579 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟

580 طاووسی پای در خور دم یافته

581 رئباهی از برکت رنگ ها

582 مرا چه سود اما

583 که بار سنگین

584 چه

585 شوکران چه زمرد

586 بارم

587 و حرامی نابکار سوارم است

588 دیگر سقراط و افعی را

589 از هم تمیز نمی دهم

590 و سراب را

591 به دنبال سایه بی قواره خود

592 می پیمایم

593 مدام

594 مدام

595 مدام

596 اگر به فراز نمی شتابم

597 مپندار که نمی یارمت رسیدن

598 امتناع من از صعود انکار تست

599 تحقیر می کنم بلندایت را

600 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند

601 نخستین بیرق را

602 ناتوان ترینان برافراشتند

603 و بیرق ما

604 که سنگین ترین بود و سپیدترین

605 به خون برادرانم آغشته شد

606 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان

607 هفت برادر بودیم

608 نخستین را بر هزاره نخست

609 به زیر برف سرخ کفن کردم

610 و ششمین را از هزاره ششم

611 کوتوله ای

612 دشکیش

613 از شیفتگان بلندای تو

614 تا خود بلندتر بنماید

615 از پرتگاه مخوف به زیر افکند

616 هفتمین منم

617 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام

618 که لگدمال ناپاکان نشود

619 و خود انزوا گزیده کنارش

620 به پاسداریش

621 و انکار می کنم بلندایت را

622 اما

623 روزی

624 از پناهگاه

625 از هزاره هفتم

626 به بالا خواهم شتافت

627 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را

628 بر کنم و به باد سپارم

629 و بیرق سنگینم را

630 بر بلندای ناچیز تو برافرازم

631 پس آنگاه

632 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود

633 ه یمن بلندای بیرق من

634 ای زمین

635 (اشعار منوچهر آتشی)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر