1 فرصتی ای مرگ
2 تا برای آخرین بار
3 بربطم را بردارم
4 و در این کوچه های مرده
5 بنوازم و بخوانم به شور
6 دوشم آهنگی
7 به رویا
8 بر عاطفه نازل شده است
9 که به ضرب گام هایش
10 مرده را زنده تواند کرد
11 و دل های نومید را
12 در کاسه طنبوری
13 به زیر پنجره ها خواهد کشاند
14 از جگری یگانه با نهاد جهان
15 آوازی بر آید
16 که کور را بینا کند
17 تا ببیند ذات دهشت را
18 در جامه ها
19 و جان ها
20 که شنیده بود به رویای کورانه
21 و ندیده بود تا امروز
22 تا ببیند خود را
23 میان زخم ها و اهانت و ترحم
24 که لمس کرده بود و ندیده بود تا امروز
25 فرصتی ای مرگ
26 تا بربط دارم
27 و آخرین نوبت را
28 به کوچه ها بزنم
29 کورها را بینا
30 و بینایان را
31 دیوانه کنم
32 منوچهر آتشی
33 صدای تو
34 از سایه سوی نیستان می آید
35 و گل می دهد در هیاهوی باران
36 صدایت
37 یکی نرگس نوشکفته است
38 که از پشت رگبار می ایستد روبروی نگاهم
39 و عطری هوسناک بالا می آید در آهم
40 تو میگویی و لاله می روید از سنگ
41 تو می گویی و غنچه می جوشد از چوب
42 تو می گویی و تازه می روید از خشک
43 تو می گویی و زنده می خیزد از مرگ
44 صدای تو از سایه سار نیستان می آید
45 و گل می دهد از گل زخمی بعد رگبار
46 و در آب می ایستد روبروی نگاهم
47 صدای تو می بارد و زنده ام من
48 (اشعار منوچهر آتشی)
49 یاد داری چه شبی بود ؟
50 باد گرم نفس من
51 ساقه ی بازوی شفاف ترا می آزرد ؟
52 و اندکی آنسوتر
53 جوی اندام تو در کوچه ی تاریک
54 ماهی چشم مرا می برد ؟
55 یاد داری چه شبی بود ؟
56 غرق آن بستر شبنم زده پشت بام
57 هوش بسپرده به رویای کبوتر های بقعه ی دور
58 خیره در آبی ژرف بی درد ؟
59 و آن طرف دور از ما در حاشیه ی جنگل شب
60 یاد داری چه هراس انگیز
61 گرگ خاکستری ابری
62 کشته ی میش سفید ماه را می خورد ؟
63 یاد داری چه شبی بود ؟
64 منوچهر آتشی
65 خوابیده ای کنار من
66 آرام مثل خواب
67 خواب کدام خوب ترا می برد چنین
68 مثل گلی سفید شناور به روی آب ؟
69 در پشت پلک های تو باغی ست
70 می بینم
71 باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز
72 در پشت سینه تو دلی می تپد به شور
73 می شنوم
74 نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور
75 پیش تو باز کرده هر بسته عزیز
76 رگ های آبی تو در متن مات پوست
77 دنباله های نازک اندیشه دل است
78 در نوک پنجه های تو نبضان تند خون
79 در گوش کودکی که هنوز
80 پر جست و خیز ماهی نازاب خون تست
81 تکبیر زندگی کیست
82 خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب
83 خواب تو باغ خاطره ها و خیال هاست
84 می دانم
85 اما بگو
86 آب کدام خوب ترا می برد چنین
87 مثل گلی سفید شناور به شط خواب ؟
88 منوچهر آتشی
89 یک روز
90 در دشت صبحگاهی پندارت
91 از جاده یی که در نفس مه نهفته است
92 چون عاشقان عهد کهن
93 با اسب بور خسته می آیم من
94 در بامدادهای بخار آلود
95 در عصرهای خلوت بارانی
96 پا تا به سر دو چشم درشت و سیاه
97 تو گوش با طنین سم مرکب منی
98 من چون عاشقان عهد کهن
99 با اسب پای پنجره می مانم
100 بر پنجه های نرم تو لب می نهم به شوق
101 و آنگاه
102 همراه با تپیدن قلب نجیب تو
103 از جاده های در دل مه پنهان
104 می رانم
105 (اشعار منوچهر آتشی)
106 کنون رؤیای ما باغی است
107 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو
108 سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند
109 به ساق هر درختش یادگاری ها
110 و با هر یادگاری نقش یک سوگند
111 کنون رؤیای ما باغی است
112 زمین اما فراوان دارد اینسان باغ
113 که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است
114 که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است
115 که آن سوگند ها را نیز
116 همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است
117 کنون رویای ما باغی است
118 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک
119 بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم
120 و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا
121 بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را
122 به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم
123 که باران فریبش نسترد هرگز
124 که توفان زمانش نفکند از پا
125 که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم
126 منوچهر آتشی
127 آید بهار و پیرهن بیشه نو شود
128 نوتر برآورد گل اگر ، ریشه نو شود
129 زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو
130 زیباتر آن که در سرت ، اندیشه نو شود
131 ما را غم کهن به می کهنه بسپرید
132 به حال ما چه سود اگر ، شیشه نو شود
133 شبدیز ، رام خسرو و شیرین به کام او
134 بر فرق ما چه فرق اگر ، تیشه نو شود
135 جان میدهیم و ناز تو را باز میخریم
136 سودا همان کنیم اگر ، پیشه نو شود
137 منوچهر آتشی
138 پشت این خانه حکایت جاریست
139 نیست بی رهگذری ، کوچه خمار
140 هرزه مستی است برون رفته ز خویش
141 می کشاند تن خود بر دیوار
142 آنچنانست که گویی بر دوش
143 سایه اش می برد او را هر سو
144 نه تلاشی است به سنگین قدمش تا جایی
145 نه صدایی است از او
146 در خیالش که ندانم به کدامین قریه است
147 خانه ها سوخته اینک شاید
148 قصر ها ریخته شاید در شب
149 شاید از اوج یکی کوه بلند
150 بیرقش بال برابر گذران می ساید
151 دودش انگیخته می گردد با ریزش شب
152 دره می سازد هولش در پیش
153 مست و بیزار و خموش
154 می رود کفر اندیش
155 در کف پنجره ای نیست چراغ
156 که جهد در رگ گرمش هوسی
157 یا بخندد به فریبی موهوم
158 یا بخواند به تمنای کسی
159 می برد هر طرف این گمشده را
160 کوچه ی خالی و خاموش و سیاه
161 وای از این گردش بیهوده چو باد
162 آه از این کستی بی عربده آه
163 شهر خاموشان یغما زده است
164 کوچه ها را نچرد چشمی از پنجره ای
165 نامه ای را ندهد دستی پنهان به کسی
166 ساز شعری نگشاید گره از حنجره ای
167 یک دریچه نگشوده است به شب
168 تا اتاقی نفسی تازه کشد
169 تا نسیمی چو رسد از ره دشت
170 در ، ز خوابی خوش ، خمیازه کشد
171 پشت در پشت هم انداخته اند
172 خانه ها با هم قهرند افسوس
173 شب فروپاشد خاکستر صبح
174 بادها زنده ی شهرند افسوس
175 مست آواره به ویرانه ی صبح
176 پای دیواری افتاده به خواب
177 خون خشکیده به پیشانی اوست
178 با لبش مانده است اندیشه ی آب
179 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم غمناک
180 فراز همین شاخه های سوخته
181 کدام قناری گل در گلو
182 ندای این پرنده سرگردان را
183 پاسخ خواهد داد
184 به جنگلی از
185 کندههای کبریتی ؟
186 پرنده ای که در آغوش سوسن و نرگس
187 بیضه شکسته
188 چه می داند این صدای زخمی
189 از حنجره بلبلی
190 یا گلوی خراشیده بومی است ؟
191 و این گلوی چاک چاک از نوای زهر
192 میان خرمن نسرین و رازقی
193 چه بخواند
194 که برنیاشوبد آرامش باغ را ؟
195 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم
196 راز
197 بر همین شوره زار و
198 بس
199 خوشتر آنک بخوانم و بخوانم
200 سنگ بر شانه و دلرها
201 واپس نمی نگرم
202 که چه بوده است
203 به پیش نمی نگرم که چه مانده ست
204 می روم و می خوانم
205 و
206 نومیدی خود را
207 به دلشوره نیامده های دوردست غنا می بخشم
208 آن سوی این چکاد چکادهایی است
209 و نفرینیانی چون من
210 سنگ به شانه و آوازخوان فراز می روند
211 یا در نشیب تند
212 سر در پی کولبار نفرین
213 که اینک بازیچه ای شده است
214 هیاهوگر و رقصان
215 شتاب گرفته اند
216 مگر نه
217 آوازشان را می شنوم ؟
218 بکوشم و بلندتر بخوانم ترانه ام را
219 تا غلغله ارکستر عظیم هجاهامان
220 پژواک هول و هیاهو درافکند
221 کوهسار نفرت و نفرین را
222 تا دل در دل خدایان نماند
223 و رگ دررگشان فرو پیچید از غضب
224 واپس نمی نگرم
225 چرا که به ناگزیر باز می گردم
226 سر در
227 پی کولبار نفرینم
228 که اینک بازیچه ای است
229 پندارد بر آب و اثیر می راند
230 و لنگر به جزیره پریزادان می افکند
231 سرودگر جوان
232 که از انسان بریده است
233 و در سفینه علف و آه
234 پارو می
235 کشد
236 نخستین صفیر پاییزی
237 علف را می پژمرد
238 و پاروها را
239 که بال پروانه هاست
240 به باد می دهد
241 و تنها
242 می ماند در کفش
243 آه
244 بر ساعد شرقی ایوانت
245 نیلوفری کاشته ام
246 تا ناقوس بامدادان را بنوازد
247 و به ایوان که در آیی
248 با
249 خوابجامه ببینی
250 آفتاب
251 از شکاف کنده افرایی پیر جوشیده است
252 و خون درخت
253 تا پله های نخستین ایوانت
254 بالا خزیده است
255 بر ساعد غربی ایوانت
256 شقایقی رویانده ام
257 تا هر غروب که شاد بر می گردی از کوچه
258 به زانو درافتی ناگاه
259 و لبانت بلرزد
260 از
261 کلام بر نیامدنی
262 پنداری بر آب و اثیر می رانی
263 که رو برنمی گردانی
264 کناره گمشده را
265 و به هراس که می افتی
266 نمی بینی
267 سایه بلند پر انحنایی را
268 که دنبالت می کند
269 بر آب و به رویا
270 و توفان که برخیزد
271 از آرامجای آب
272 و پارو که به باد رود
273 مثل بال پروانه
274 و به ته رویا که فرو لغزاندت موج ناگهان
275 چشم بازکنی و ببینی بالای سرت
276 سایه را
277 که غمناک لبخند می زند
278 تا شفات بخشد کابوست را
279 روزگاری
280 انتهای جاده ای که به فراز می بردم
281 ابتدای جهان بود
282 بزغاله ای سبکخیز
283 بره ای سفید و سیاه که زنگوله بر علف می کشید و سر به
284 زیر می دوید
285 اسبی خمیده بر قصیل دیرمان
286 که سر بالا می کرد و گوش که می خماند
287 انگار به انتهای جهان نگران می شد
288 زنی جوان به جامه رنگین
289 جوانی با شانه های پهن برهنه
290 که به گندمزار برشته شناور بود
291 جهان ابتدایی چنان خرم و شیرین داشت
292 اما اسب
293 که به
294 انتهای جهان می نگریست
295 مرا به شعاع تیره ای
296 به دیاری ناشناخته فرو می لغزاند
297 که ناگزیری رفتن
298 چون معشوق دیوانه ای بر آستانه اش
299 در انتظارم بود
300 سوار بر شعاع نگاه اسب رفتم
301 تا به انتهای جهان برسم
302 تا به ابتدای شیرین آن فراز شوم
303 اینک باز می گردم از
304 انتهای تلخ جهان
305 و اشتیاق دیدن بزغاله
306 و اسب بور خمیده بر قصیل
307 و زن جوان به جامه رنگین روستا
308 دلهره امن را دوچندان کرده است
309 زنی جوان
310 به جامه جین آبی
311 سوار بر موتورسیکلت
312 به استقبالم می آید
313 نوه کوچکم است
314 و بر کناره راه سیمانی روستایی
315 اینک
316 پالایشگاه
317 دخترکی
318 گلهای رنگارنگ پلاستیکی می فروشد
319 ارکیده و گلایول و سوسن آری
320 و بولدوزری زرد آن سو تر
321 مانند ورزویی مست
322 سر زیر کنده های فرسوده کرده است و به رودخانه می اندازدشان
323 مردی جوان
324 نبیره ام
325 به لباس و کلاه خود ایمنی
326 پیش از سلام می
327 غرد
328 اول قرنطینه نیای بزرگ
329 از انتهای جهان
330 به ابتدای جهان بازگشته ام
331 نه بر شعاع نگاه اسب
332 نه در قرنطینه نبیره ام
333 جایی ایمن
334 نمی یابم
335 به ابتدای جهان
336 از کدام راه کوره توان رفت ای آسمان
337 به آبش می سپرم
338 این کودک شرور
339 که چشم بازنکرده
340 زبان گشاده است
341 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم
342 قبیله را بر من خواهد شوراند این
343 زبان دراز
344 و مرا نه که خود را
345 به کشتن خواهد داد
346 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش
347 به آبش می سپارم
348 امید در نجاتش بندم
349 به ساحل دوری آن سوی جهان
350 شاید به تور ماهیگیری افتد
351 بی نوا و شریف
352 و صیادی چالاک بپرورد او را
353 شاید بر آستانه زنی
354 فروافتد
355 بزرگ تبار
356 و بی نطفه شوی
357 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او
358 طلسم شکن
359 و قلعه گشای دیو برده پریزادان
360 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود
361 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند
362 این کودک شرور
363 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد
364 بهتر که به آبش بسپارم
365 تا به خاک
366 سه مشعل می سوزد
367 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه
368 یکی بر مازه اژدهاوش کوه
369 شعله می وزاند
370 دو دیگر
371 به دره و دامنه
372 تا بادام
373 بنان سراسیمه شوند
374 یکی می سوزد
375 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه
376 و به معده پر جوجه کباب شرکت
377 دو دیگر می سوزند
378 تا آهوان و تیهوها
379 به دره های دوردست بکوچند
380 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند
381 تا وحش
382 ایمن نماند در حریم آبادانی
383 یکی می سوزد
384 تا
385 روستایی
386 هوای شیرین کردن نان جوین نکند
387 سه مشعل می سوزد
388 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه
389 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان
390 و به شب
391 در حوالی جنگل چراغهای نئون
392 سه مشعل
393 نمی سوزند تا چیزی دیده شود
394 بلکه می سوزند
395 تا چیزها دیده نشوند
396 سه
397 مشعل می سوزند
398 در دایره چراغان و آتش
399 تا ظلمات گرداگرد
400 ژرفتر گردد
401 و بازوهای کار و آفرینش
402 چون پروانه های سراسیمه
403 به جانب کانون نور
404 فراخوانده شوند
405 نوری
406 که ظلمت گرداگرد را
407 دامن می زند و ژرفتر می کند
408 روباهی از برکت رنگهای شگفت
409 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟
410 طاووسی از برکت رنگ های دلارا
411 پا در خور دم یافته
412 در گوشه ای از این جهان ؟
413 مرا چه سود اما
414 که همان شتر صبور بارکشم
415 در وادی سراب ها و دروغ
416 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود
417 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب
418 بارم چه کو کنار چه زمرد
419 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش
420 و نه احساسش می کنم
421 و سوارم
422 چه
423 امیری برنا و برومند
424 چه حرامی بدنهادی
425 می بینمش و می ستایمش
426 و می برمش بر پشت
427 اگر چه نمی شناسمش
428 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟
429 کینه پر آوازه ام ؟
430 یک بار در من بیدار شد
431 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم
432 امیر و حرامی هر دو
433 در معرض
434 صاعقه ام بودند
435 و سرانجام
436 آنکه جان بدر برد
437 حرامی بدنهاد بود
438 که اکنون
439 برگرده ام نشسته و می راندم
440 هر سو که خود بخواهد
441 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟
442 طاووسی پای در خور دم یافته
443 رئباهی از برکت رنگ ها
444 مرا چه سود اما
445 که بار سنگین
446 چه
447 شوکران چه زمرد
448 بارم
449 و حرامی نابکار سوارم است
450 دیگر سقراط و افعی را
451 از هم تمیز نمی دهم
452 و سراب را
453 به دنبال سایه بی قواره خود
454 می پیمایم
455 مدام
456 مدام
457 مدام
458 اگر به فراز نمی شتابم
459 مپندار که نمی یارمت رسیدن
460 امتناع من از صعود انکار تست
461 تحقیر می کنم بلندایت را
462 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند
463 نخستین بیرق را
464 ناتوان ترینان برافراشتند
465 و بیرق ما
466 که سنگین ترین بود و سپیدترین
467 به خون برادرانم آغشته شد
468 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان
469 هفت برادر بودیم
470 نخستین را بر هزاره نخست
471 به زیر برف سرخ کفن کردم
472 و ششمین را از هزاره ششم
473 کوتوله ای
474 دشکیش
475 از شیفتگان بلندای تو
476 تا خود بلندتر بنماید
477 از پرتگاه مخوف به زیر افکند
478 هفتمین منم
479 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام
480 که لگدمال ناپاکان نشود
481 و خود انزوا گزیده کنارش
482 به پاسداریش
483 و انکار می کنم بلندایت را
484 اما
485 روزی
486 از پناهگاه
487 از هزاره هفتم
488 به بالا خواهم شتافت
489 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را
490 بر کنم و به باد سپارم
491 و بیرق سنگینم را
492 بر بلندای ناچیز تو برافرازم
493 پس آنگاه
494 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود
495 ه یمن بلندای بیرق من
496 ای زمین
497 (اشعار منوچهر آتشی)