روزگاری از منوچهر آتشی اشعار پراکنده 35

منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

روزگاری

1 روزگاری

2 انتهای جاده ای که به فراز می بردم

3 ابتدای جهان بود

4 بزغاله ای سبکخیز

5 بره ای سفید و سیاه که زنگوله بر علف می کشید و سر به

6 زیر می دوید

7 اسبی خمیده بر قصیل دیرمان

8 که سر بالا می کرد و گوش که می خماند

9 انگار به انتهای جهان نگران می شد

10 زنی جوان به جامه رنگین

11 جوانی با شانه های پهن برهنه

12 که به گندمزار برشته شناور بود

13 جهان ابتدایی چنان خرم و شیرین داشت

14 اما اسب

15 که به

16 انتهای جهان می نگریست

17 مرا به شعاع تیره ای

18 به دیاری ناشناخته فرو می لغزاند

19 که ناگزیری رفتن

20 چون معشوق دیوانه ای بر آستانه اش

21 در انتظارم بود

22 سوار بر شعاع نگاه اسب رفتم

23 تا به انتهای جهان برسم

24 تا به ابتدای شیرین آن فراز شوم

25 اینک باز می گردم از

26 انتهای تلخ جهان

27 و اشتیاق دیدن بزغاله

28 و اسب بور خمیده بر قصیل

29 و زن جوان به جامه رنگین روستا

30 دلهره امن را دوچندان کرده است

31 زنی جوان

32 به جامه جین آبی

33 سوار بر موتورسیکلت

34 به استقبالم می آید

35 نوه کوچکم است

36 و بر کناره راه سیمانی روستایی

37 اینک

38 پالایشگاه

39 دخترکی

40 گلهای رنگارنگ پلاستیکی می فروشد

41 ارکیده و گلایول و سوسن آری

42 و بولدوزری زرد آن سو تر

43 مانند ورزویی مست

44 سر زیر کنده های فرسوده کرده است و به رودخانه می اندازدشان

45 مردی جوان

46 نبیره ام

47 به لباس و کلاه خود ایمنی

48 پیش از سلام می

49 غرد

50 اول قرنطینه نیای بزرگ

51 از انتهای جهان

52 به ابتدای جهان بازگشته ام

53 نه بر شعاع نگاه اسب

54 نه در قرنطینه نبیره ام

55 جایی ایمن

56 نمی یابم

57 به ابتدای جهان

58 از کدام راه کوره توان رفت ای آسمان

59 به آبش می سپرم

60 این کودک شرور

61 که چشم بازنکرده

62 زبان گشاده است

63 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم

64 قبیله را بر من خواهد شوراند این

65 زبان دراز

66 و مرا نه که خود را

67 به کشتن خواهد داد

68 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش

69 به آبش می سپارم

70 امید در نجاتش بندم

71 به ساحل دوری آن سوی جهان

72 شاید به تور ماهیگیری افتد

73 بی نوا و شریف

74 و صیادی چالاک بپرورد او را

75 شاید بر آستانه زنی

76 فروافتد

77 بزرگ تبار

78 و بی نطفه شوی

79 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او

80 طلسم شکن

81 و قلعه گشای دیو برده پریزادان

82 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود

83 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند

84 این کودک شرور

85 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد

86 بهتر که به آبش بسپارم

87 تا به خاک

88 سه مشعل می سوزد

89 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

90 یکی بر مازه اژدهاوش کوه

91 شعله می وزاند

92 دو دیگر

93 به دره و دامنه

94 تا بادام

95 بنان سراسیمه شوند

96 یکی می سوزد

97 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه

98 و به معده پر جوجه کباب شرکت

99 دو دیگر می سوزند

100 تا آهوان و تیهوها

101 به دره های دوردست بکوچند

102 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند

103 تا وحش

104 ایمن نماند در حریم آبادانی

105 یکی می سوزد

106 تا

107 روستایی

108 هوای شیرین کردن نان جوین نکند

109 سه مشعل می سوزد

110 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

111 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان

112 و به شب

113 در حوالی جنگل چراغهای نئون

114 سه مشعل

115 نمی سوزند تا چیزی دیده شود

116 بلکه می سوزند

117 تا چیزها دیده نشوند

118 سه

119 مشعل می سوزند

120 در دایره چراغان و آتش

121 تا ظلمات گرداگرد

122 ژرفتر گردد

123 و بازوهای کار و آفرینش

124 چون پروانه های سراسیمه

125 به جانب کانون نور

126 فراخوانده شوند

127 نوری

128 که ظلمت گرداگرد را

129 دامن می زند و ژرفتر می کند

130 روباهی از برکت رنگهای شگفت

131 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟

132 طاووسی از برکت رنگ های دلارا

133 پا در خور دم یافته

134 در گوشه ای از این جهان ؟

135 مرا چه سود اما

136 که همان شتر صبور بارکشم

137 در وادی سراب ها و دروغ

138 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود

139 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب

140 بارم چه کو کنار چه زمرد

141 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش

142 و نه احساسش می کنم

143 و سوارم

144 چه

145 امیری برنا و برومند

146 چه حرامی بدنهادی

147 می بینمش و می ستایمش

148 و می برمش بر پشت

149 اگر چه نمی شناسمش

150 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟

151 کینه پر آوازه ام ؟

152 یک بار در من بیدار شد

153 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم

154 امیر و حرامی هر دو

155 در معرض

156 صاعقه ام بودند

157 و سرانجام

158 آنکه جان بدر برد

159 حرامی بدنهاد بود

160 که اکنون

161 برگرده ام نشسته و می راندم

162 هر سو که خود بخواهد

163 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟

164 طاووسی پای در خور دم یافته

165 رئباهی از برکت رنگ ها

166 مرا چه سود اما

167 که بار سنگین

168 چه

169 شوکران چه زمرد

170 بارم

171 و حرامی نابکار سوارم است

172 دیگر سقراط و افعی را

173 از هم تمیز نمی دهم

174 و سراب را

175 به دنبال سایه بی قواره خود

176 می پیمایم

177 مدام

178 مدام

179 مدام

180 اگر به فراز نمی شتابم

181 مپندار که نمی یارمت رسیدن

182 امتناع من از صعود انکار تست

183 تحقیر می کنم بلندایت را

184 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند

185 نخستین بیرق را

186 ناتوان ترینان برافراشتند

187 و بیرق ما

188 که سنگین ترین بود و سپیدترین

189 به خون برادرانم آغشته شد

190 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان

191 هفت برادر بودیم

192 نخستین را بر هزاره نخست

193 به زیر برف سرخ کفن کردم

194 و ششمین را از هزاره ششم

195 کوتوله ای

196 دشکیش

197 از شیفتگان بلندای تو

198 تا خود بلندتر بنماید

199 از پرتگاه مخوف به زیر افکند

200 هفتمین منم

201 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام

202 که لگدمال ناپاکان نشود

203 و خود انزوا گزیده کنارش

204 به پاسداریش

205 و انکار می کنم بلندایت را

206 اما

207 روزی

208 از پناهگاه

209 از هزاره هفتم

210 به بالا خواهم شتافت

211 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را

212 بر کنم و به باد سپارم

213 و بیرق سنگینم را

214 بر بلندای ناچیز تو برافرازم

215 پس آنگاه

216 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود

217 ه یمن بلندای بیرق من

218 ای زمین

219 (اشعار منوچهر آتشی)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر