1 از دور فلک که باخت لعب عجبی بر من، که ز هجر داشتم تاب و تبی
2 روزی و شبی، چو روی و موی تو گذشت؟ روزی و چه روزی و شبی و چه شبی؟!
1 شبی که غیر در آن آستان نمیماند مرا شکایتی از پاسبان نمیماند
2 ز پنجروزه تماشای گل، دریغ مدار که باغ گل، به تو ای باغبان نمیماند
1 چو مهر باختری، همچو ماه کنعانی شد از فسون زلیخای چرخ زندانی
2 برادران حسود ستارگان دادند ز دست، یوسف خورشید را بارزانی
1 از سینه دل رمید و بزلف تو رام ماند مرغ از قفس پرید و گرفتار دام ماند
2 می گفتمش غم دل و، عمدا نکرد گوش؛ تا غیر آمد و، سخنم ناتمام ماند!