-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در شهر یک مجسمه بیدار است
2 چه روز چه شب
3 در شهر یک مجسمه بیداراست
4 تنها دو چشم سنگی بی مردمک شیشه ای حتی
5 با نگاهی ثابت
6 که هرگذرنده می پندارد به جانب اوست
7 که هر گذرنده می کوشد
8 خود را از این نگاه کنار بکشد
9 از این نگاه کمی سخره بار و کمی غمناک
10 اما کنار کشیدن ممکن نیست
11 از منظر نهان
12 هر کس به راه خویش روان است
13 و هیچکس در انحنای گمانی
14 گمانه نمی کند
15 اما همیشه
16 سرزنشی هست انگار
17 که عابران
18 از دام آن رها نتوانند شد
19 که دست و پای خود را گم می کنند
20 که خط عبور آن ها
21 کج گیچ
22 و شکسته می شود
23 و می گذرد از خطوط دیگر
24 که نباید می گذشت
25 و قطع می کند عبورهای دیگر را
26 که نباید می کرد
27 و شهر ناگهان
28 به طیف های درهمی از رفتارهای گیج ومکرر
29 تبدیل می شود
30 به طیفهای درهمی از رفتارهای منگ مدور
31 با این همه
32 در شهر یک مجسمه فقط بیدار است
33 چه روز چه شب
34 تنها دو چشم و نگاهی سنگین و سرزنش بار
35 و پوزخندی قاتل
36 بالای شهر
37 کنار عکس پیری من
38 عکس جوانی پدرم افتاده است
39 از اتفاق
40 این دلپذیرترین مصراعی است
41 که خوانده ام از آن همه خروار حرف
42 این
43 سطر از دو واژه ناهمخوان
44 اما همخون
45 در چرخش مکرر رویایی دور
46 معنای بی نهایت خود را
47 در طیفهای رنگی غمناکی
48 بر نخل روبرویم
49 در آفتاب یگانه کرده اند
50 اینگونه نیست
51 که سایه های زرد پریروز
52 در آبهای آبی امروز
53 ترصیع می شود ؟
54 و ماه بدر
55 در خالی هلال شب اول جا خوش کرده است ؟
56 اینگونه نیست
57 که صبح از خلال خیال پریشان شب می آید
58 و بره با چراغ زنگوله
59 بوهای سبز را رد می گیرد ؟
60 از اتفاق
61 عکس جوانی پدرم
62 کنار عکس پیری من افتاده
63 و روی بی نهایت این مصراع نورانی
64 دو عابر غریب
65 با سایه ای بلند و یگانه
66 آرام دور می شوند
67 سگ را
68 تنها برای گدایان و یاغی ها می بندند
69 زیرا که بوی ارباب ها همیشه یکی است
70 و آشنا
71 از پلکان مداین فرود می آیم
72 نانی نخواسته بودم
73 تنها فروغ فسفری عدل
74 فراز سردر ایوان
75 چشمان زودباورم را
76 فریفته بود
77 و بر کنار دجله
78 آرام و تلخکام قدم می زنم
79 تنها الاغ های فرتوت تن به سللسه ی عدل می سایند
80 تا خارش جرب را لختی فرو نشانند
81 و آنگاه
82 کنج طویله ای و
83 بافه قصیلی
84 روح فقیر آنها را کافی است
85 سگ را
86 تنها برای گدایان و یاغی ها
87 از بند می گشایند
88 وقتی که سنگ را البته بسته باشند
89 زیرا که بوی ارباب ها و الاغ ها همیشه یکی است
90 و آشنای مشام سگ
91 برادرم
92 چرا نمیشناسیم ؟
93 در حیرتم
94 می دانم فرزند مادرمی
95 برادر برادرم
96 و خواهر خواهرم
97 اما
98 نمی شناسم و نمی
99 شناسمت
100 و در حیرتم
101 جانوری گرفتار دور از مامن
102 در قفسی بسیار بزرگ به گذرگاهی
103 میان صداها و چشم های بی عاطفه
104 میان هوس های خام
105 و کودکانی معصوم و ترسان
106 که درس فردای خود را می آموزند
107 رنجاندن و به بند کشاندن را
108 یکی نانی می دهد یکی آتش سیگاری
109 یکی
110 استخوانی و دیگیر لقمه ی زهرآگینی
111 و شلاق
112 که بیرق در اهتزاز این جشن بی امان است
113 تا بیاموزم خویگری را
114 و رقصی را
115 که طبیعتم نیاموخته بود این گونه
116 چه می کنم این جا در این گذرگاه دیوانه
117 کنار برادران دیروزم
118 هم زنجیران امروز
119 و شلاق زنان همیشه ام ؟
120 و این کودکان معصومی
121 که بکارت خود را
122 در لقمه ی هیجانی خام
123 به من و صاحبان تازیانه به دستم می بازند
124 تا نمره های خوب بگیرند
125 خواهرکم ! بمان این بار
126 می شناسمت با من بمان و بیاموز این را
127 تمامی کوششم این است
128 که نطفه ی مقدس وحش را
129 در خویش پنهان دارم
130 و آن قدر اهلی نشوم که فردا
131 خرگوش ها و بلدرچین ها هم
132 نشناسندم
133 ناگهان درختان پارکهای وطن
134 تکاوران سبزپوش دشمن شدند
135 و ما
136 محصور میان برگها و ساقه ها
137 که نیزه و زوبین ها
138 مثل نهال های توفان
139 زده
140 پا در گریز و پا در بند ماندیم
141 چه گذشت ؟ افسوس
142 افسوس سایه ی خنگی و جرعه ی آبی سرد
143 و گذاری فارغ از کوچه باغ ها
144 اما
145 اکنون که تمام درختان وطن دمشنند چه بایدمان کرد ؟
146 آهای ! حاشیه نشینان کتاب ها و اجاق ها
147 ما
148 برای جنگیدن تفنگ نداریم
149 نه
150 برای گفتن دهانی
151 نه برای زیستن سایه ای
152 نه برای مردن گودالی
153 آی ! یای
154 حلاج
155 انگور بود
156 پس از درخت دارش چیدند
157 تا وعدهاش شراب فراهم شود
158 تاریخ عشق و شورش اندیشه را
159 در عصر جهل هار…
160 عینالقضات
161 سیب سرخ جوانی بود
162 پس از درخت دارش چیدند
163 تا قصۀ گناه
164 – آمیزش تلخی و شیرینی –
165 در چرخههای شعر بگردد… تا ما…
166 امروز نیز
167 با هر فشار ماشه
168 حلاج و عین القضاتها
169 مانند برگ پاییزی
170 از شاخسار مصرعها
171 میافتند
172 تا…
173 آه ای درخت خسته
174 همسایۀ قدیم سبز
175 تو باز میوه میدهی؟