پندارد بر آب از منوچهر آتشی اشعار پراکنده 34

منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

پندارد بر آب و اثیر می راند

1 پندارد بر آب و اثیر می راند

2 و لنگر به جزیره پریزادان می افکند

3 سرودگر جوان

4 که از انسان بریده است

5 و در سفینه علف و آه

6 پارو می

7 کشد

8 نخستین صفیر پاییزی

9 علف را می پژمرد

10 و پاروها را

11 که بال پروانه هاست

12 به باد می دهد

13 و تنها

14 می ماند در کفش

15 آه

16 بر ساعد شرقی ایوانت

17 نیلوفری کاشته ام

18 تا ناقوس بامدادان را بنوازد

19 و به ایوان که در آیی

20 با

21 خوابجامه ببینی

22 آفتاب

23 از شکاف کنده افرایی پیر جوشیده است

24 و خون درخت

25 تا پله های نخستین ایوانت

26 بالا خزیده است

27 بر ساعد غربی ایوانت

28 شقایقی رویانده ام

29 تا هر غروب که شاد بر می گردی از کوچه

30 به زانو درافتی ناگاه

31 و لبانت بلرزد

32 از

33 کلام بر نیامدنی

34 پنداری بر آب و اثیر می رانی

35 که رو برنمی گردانی

36 کناره گمشده را

37 و به هراس که می افتی

38 نمی بینی

39 سایه بلند پر انحنایی را

40 که دنبالت می کند

41 بر آب و به رویا

42 و توفان که برخیزد

43 از آرامجای آب

44 و پارو که به باد رود

45 مثل بال پروانه

46 و به ته رویا که فرو لغزاندت موج ناگهان

47 چشم بازکنی و ببینی بالای سرت

48 سایه را

49 که غمناک لبخند می زند

50 تا شفات بخشد کابوست را

51 روزگاری

52 انتهای جاده ای که به فراز می بردم

53 ابتدای جهان بود

54 بزغاله ای سبکخیز

55 بره ای سفید و سیاه که زنگوله بر علف می کشید و سر به

56 زیر می دوید

57 اسبی خمیده بر قصیل دیرمان

58 که سر بالا می کرد و گوش که می خماند

59 انگار به انتهای جهان نگران می شد

60 زنی جوان به جامه رنگین

61 جوانی با شانه های پهن برهنه

62 که به گندمزار برشته شناور بود

63 جهان ابتدایی چنان خرم و شیرین داشت

64 اما اسب

65 که به

66 انتهای جهان می نگریست

67 مرا به شعاع تیره ای

68 به دیاری ناشناخته فرو می لغزاند

69 که ناگزیری رفتن

70 چون معشوق دیوانه ای بر آستانه اش

71 در انتظارم بود

72 سوار بر شعاع نگاه اسب رفتم

73 تا به انتهای جهان برسم

74 تا به ابتدای شیرین آن فراز شوم

75 اینک باز می گردم از

76 انتهای تلخ جهان

77 و اشتیاق دیدن بزغاله

78 و اسب بور خمیده بر قصیل

79 و زن جوان به جامه رنگین روستا

80 دلهره امن را دوچندان کرده است

81 زنی جوان

82 به جامه جین آبی

83 سوار بر موتورسیکلت

84 به استقبالم می آید

85 نوه کوچکم است

86 و بر کناره راه سیمانی روستایی

87 اینک

88 پالایشگاه

89 دخترکی

90 گلهای رنگارنگ پلاستیکی می فروشد

91 ارکیده و گلایول و سوسن آری

92 و بولدوزری زرد آن سو تر

93 مانند ورزویی مست

94 سر زیر کنده های فرسوده کرده است و به رودخانه می اندازدشان

95 مردی جوان

96 نبیره ام

97 به لباس و کلاه خود ایمنی

98 پیش از سلام می

99 غرد

100 اول قرنطینه نیای بزرگ

101 از انتهای جهان

102 به ابتدای جهان بازگشته ام

103 نه بر شعاع نگاه اسب

104 نه در قرنطینه نبیره ام

105 جایی ایمن

106 نمی یابم

107 به ابتدای جهان

108 از کدام راه کوره توان رفت ای آسمان

109 به آبش می سپرم

110 این کودک شرور

111 که چشم بازنکرده

112 زبان گشاده است

113 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم

114 قبیله را بر من خواهد شوراند این

115 زبان دراز

116 و مرا نه که خود را

117 به کشتن خواهد داد

118 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش

119 به آبش می سپارم

120 امید در نجاتش بندم

121 به ساحل دوری آن سوی جهان

122 شاید به تور ماهیگیری افتد

123 بی نوا و شریف

124 و صیادی چالاک بپرورد او را

125 شاید بر آستانه زنی

126 فروافتد

127 بزرگ تبار

128 و بی نطفه شوی

129 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او

130 طلسم شکن

131 و قلعه گشای دیو برده پریزادان

132 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود

133 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند

134 این کودک شرور

135 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد

136 بهتر که به آبش بسپارم

137 تا به خاک

138 سه مشعل می سوزد

139 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

140 یکی بر مازه اژدهاوش کوه

141 شعله می وزاند

142 دو دیگر

143 به دره و دامنه

144 تا بادام

145 بنان سراسیمه شوند

146 یکی می سوزد

147 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه

148 و به معده پر جوجه کباب شرکت

149 دو دیگر می سوزند

150 تا آهوان و تیهوها

151 به دره های دوردست بکوچند

152 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند

153 تا وحش

154 ایمن نماند در حریم آبادانی

155 یکی می سوزد

156 تا

157 روستایی

158 هوای شیرین کردن نان جوین نکند

159 سه مشعل می سوزد

160 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

161 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان

162 و به شب

163 در حوالی جنگل چراغهای نئون

164 سه مشعل

165 نمی سوزند تا چیزی دیده شود

166 بلکه می سوزند

167 تا چیزها دیده نشوند

168 سه

169 مشعل می سوزند

170 در دایره چراغان و آتش

171 تا ظلمات گرداگرد

172 ژرفتر گردد

173 و بازوهای کار و آفرینش

174 چون پروانه های سراسیمه

175 به جانب کانون نور

176 فراخوانده شوند

177 نوری

178 که ظلمت گرداگرد را

179 دامن می زند و ژرفتر می کند

180 روباهی از برکت رنگهای شگفت

181 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟

182 طاووسی از برکت رنگ های دلارا

183 پا در خور دم یافته

184 در گوشه ای از این جهان ؟

185 مرا چه سود اما

186 که همان شتر صبور بارکشم

187 در وادی سراب ها و دروغ

188 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود

189 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب

190 بارم چه کو کنار چه زمرد

191 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش

192 و نه احساسش می کنم

193 و سوارم

194 چه

195 امیری برنا و برومند

196 چه حرامی بدنهادی

197 می بینمش و می ستایمش

198 و می برمش بر پشت

199 اگر چه نمی شناسمش

200 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟

201 کینه پر آوازه ام ؟

202 یک بار در من بیدار شد

203 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم

204 امیر و حرامی هر دو

205 در معرض

206 صاعقه ام بودند

207 و سرانجام

208 آنکه جان بدر برد

209 حرامی بدنهاد بود

210 که اکنون

211 برگرده ام نشسته و می راندم

212 هر سو که خود بخواهد

213 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟

214 طاووسی پای در خور دم یافته

215 رئباهی از برکت رنگ ها

216 مرا چه سود اما

217 که بار سنگین

218 چه

219 شوکران چه زمرد

220 بارم

221 و حرامی نابکار سوارم است

222 دیگر سقراط و افعی را

223 از هم تمیز نمی دهم

224 و سراب را

225 به دنبال سایه بی قواره خود

226 می پیمایم

227 مدام

228 مدام

229 مدام

230 اگر به فراز نمی شتابم

231 مپندار که نمی یارمت رسیدن

232 امتناع من از صعود انکار تست

233 تحقیر می کنم بلندایت را

234 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند

235 نخستین بیرق را

236 ناتوان ترینان برافراشتند

237 و بیرق ما

238 که سنگین ترین بود و سپیدترین

239 به خون برادرانم آغشته شد

240 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان

241 هفت برادر بودیم

242 نخستین را بر هزاره نخست

243 به زیر برف سرخ کفن کردم

244 و ششمین را از هزاره ششم

245 کوتوله ای

246 دشکیش

247 از شیفتگان بلندای تو

248 تا خود بلندتر بنماید

249 از پرتگاه مخوف به زیر افکند

250 هفتمین منم

251 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام

252 که لگدمال ناپاکان نشود

253 و خود انزوا گزیده کنارش

254 به پاسداریش

255 و انکار می کنم بلندایت را

256 اما

257 روزی

258 از پناهگاه

259 از هزاره هفتم

260 به بالا خواهم شتافت

261 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را

262 بر کنم و به باد سپارم

263 و بیرق سنگینم را

264 بر بلندای ناچیز تو برافرازم

265 پس آنگاه

266 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود

267 ه یمن بلندای بیرق من

268 ای زمین

269 (اشعار منوچهر آتشی)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر