-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پندارد بر آب و اثیر می راند
2 و لنگر به جزیره پریزادان می افکند
3 سرودگر جوان
4 که از انسان بریده است
5 و در سفینه علف و آه
6 پارو می
7 کشد
8 نخستین صفیر پاییزی
9 علف را می پژمرد
10 و پاروها را
11 که بال پروانه هاست
12 به باد می دهد
13 و تنها
14 می ماند در کفش
15 آه
16 بر ساعد شرقی ایوانت
17 نیلوفری کاشته ام
18 تا ناقوس بامدادان را بنوازد
19 و به ایوان که در آیی
20 با
21 خوابجامه ببینی
22 آفتاب
23 از شکاف کنده افرایی پیر جوشیده است
24 و خون درخت
25 تا پله های نخستین ایوانت
26 بالا خزیده است
27 بر ساعد غربی ایوانت
28 شقایقی رویانده ام
29 تا هر غروب که شاد بر می گردی از کوچه
30 به زانو درافتی ناگاه
31 و لبانت بلرزد
32 از
33 کلام بر نیامدنی
34 پنداری بر آب و اثیر می رانی
35 که رو برنمی گردانی
36 کناره گمشده را
37 و به هراس که می افتی
38 نمی بینی
39 سایه بلند پر انحنایی را
40 که دنبالت می کند
41 بر آب و به رویا
42 و توفان که برخیزد
43 از آرامجای آب
44 و پارو که به باد رود
45 مثل بال پروانه
46 و به ته رویا که فرو لغزاندت موج ناگهان
47 چشم بازکنی و ببینی بالای سرت
48 سایه را
49 که غمناک لبخند می زند
50 تا شفات بخشد کابوست را
51 روزگاری
52 انتهای جاده ای که به فراز می بردم
53 ابتدای جهان بود
54 بزغاله ای سبکخیز
55 بره ای سفید و سیاه که زنگوله بر علف می کشید و سر به
56 زیر می دوید
57 اسبی خمیده بر قصیل دیرمان
58 که سر بالا می کرد و گوش که می خماند
59 انگار به انتهای جهان نگران می شد
60 زنی جوان به جامه رنگین
61 جوانی با شانه های پهن برهنه
62 که به گندمزار برشته شناور بود
63 جهان ابتدایی چنان خرم و شیرین داشت
64 اما اسب
65 که به
66 انتهای جهان می نگریست
67 مرا به شعاع تیره ای
68 به دیاری ناشناخته فرو می لغزاند
69 که ناگزیری رفتن
70 چون معشوق دیوانه ای بر آستانه اش
71 در انتظارم بود
72 سوار بر شعاع نگاه اسب رفتم
73 تا به انتهای جهان برسم
74 تا به ابتدای شیرین آن فراز شوم
75 اینک باز می گردم از
76 انتهای تلخ جهان
77 و اشتیاق دیدن بزغاله
78 و اسب بور خمیده بر قصیل
79 و زن جوان به جامه رنگین روستا
80 دلهره امن را دوچندان کرده است
81 زنی جوان
82 به جامه جین آبی
83 سوار بر موتورسیکلت
84 به استقبالم می آید
85 نوه کوچکم است
86 و بر کناره راه سیمانی روستایی
87 اینک
88 پالایشگاه
89 دخترکی
90 گلهای رنگارنگ پلاستیکی می فروشد
91 ارکیده و گلایول و سوسن آری
92 و بولدوزری زرد آن سو تر
93 مانند ورزویی مست
94 سر زیر کنده های فرسوده کرده است و به رودخانه می اندازدشان
95 مردی جوان
96 نبیره ام
97 به لباس و کلاه خود ایمنی
98 پیش از سلام می
99 غرد
100 اول قرنطینه نیای بزرگ
101 از انتهای جهان
102 به ابتدای جهان بازگشته ام
103 نه بر شعاع نگاه اسب
104 نه در قرنطینه نبیره ام
105 جایی ایمن
106 نمی یابم
107 به ابتدای جهان
108 از کدام راه کوره توان رفت ای آسمان
109 به آبش می سپرم
110 این کودک شرور
111 که چشم بازنکرده
112 زبان گشاده است
113 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم
114 قبیله را بر من خواهد شوراند این
115 زبان دراز
116 و مرا نه که خود را
117 به کشتن خواهد داد
118 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش
119 به آبش می سپارم
120 امید در نجاتش بندم
121 به ساحل دوری آن سوی جهان
122 شاید به تور ماهیگیری افتد
123 بی نوا و شریف
124 و صیادی چالاک بپرورد او را
125 شاید بر آستانه زنی
126 فروافتد
127 بزرگ تبار
128 و بی نطفه شوی
129 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او
130 طلسم شکن
131 و قلعه گشای دیو برده پریزادان
132 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود
133 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند
134 این کودک شرور
135 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد
136 بهتر که به آبش بسپارم
137 تا به خاک
138 سه مشعل می سوزد
139 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه
140 یکی بر مازه اژدهاوش کوه
141 شعله می وزاند
142 دو دیگر
143 به دره و دامنه
144 تا بادام
145 بنان سراسیمه شوند
146 یکی می سوزد
147 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه
148 و به معده پر جوجه کباب شرکت
149 دو دیگر می سوزند
150 تا آهوان و تیهوها
151 به دره های دوردست بکوچند
152 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند
153 تا وحش
154 ایمن نماند در حریم آبادانی
155 یکی می سوزد
156 تا
157 روستایی
158 هوای شیرین کردن نان جوین نکند
159 سه مشعل می سوزد
160 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه
161 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان
162 و به شب
163 در حوالی جنگل چراغهای نئون
164 سه مشعل
165 نمی سوزند تا چیزی دیده شود
166 بلکه می سوزند
167 تا چیزها دیده نشوند
168 سه
169 مشعل می سوزند
170 در دایره چراغان و آتش
171 تا ظلمات گرداگرد
172 ژرفتر گردد
173 و بازوهای کار و آفرینش
174 چون پروانه های سراسیمه
175 به جانب کانون نور
176 فراخوانده شوند
177 نوری
178 که ظلمت گرداگرد را
179 دامن می زند و ژرفتر می کند
180 روباهی از برکت رنگهای شگفت
181 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟
182 طاووسی از برکت رنگ های دلارا
183 پا در خور دم یافته
184 در گوشه ای از این جهان ؟
185 مرا چه سود اما
186 که همان شتر صبور بارکشم
187 در وادی سراب ها و دروغ
188 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود
189 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب
190 بارم چه کو کنار چه زمرد
191 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش
192 و نه احساسش می کنم
193 و سوارم
194 چه
195 امیری برنا و برومند
196 چه حرامی بدنهادی
197 می بینمش و می ستایمش
198 و می برمش بر پشت
199 اگر چه نمی شناسمش
200 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟
201 کینه پر آوازه ام ؟
202 یک بار در من بیدار شد
203 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم
204 امیر و حرامی هر دو
205 در معرض
206 صاعقه ام بودند
207 و سرانجام
208 آنکه جان بدر برد
209 حرامی بدنهاد بود
210 که اکنون
211 برگرده ام نشسته و می راندم
212 هر سو که خود بخواهد
213 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟
214 طاووسی پای در خور دم یافته
215 رئباهی از برکت رنگ ها
216 مرا چه سود اما
217 که بار سنگین
218 چه
219 شوکران چه زمرد
220 بارم
221 و حرامی نابکار سوارم است
222 دیگر سقراط و افعی را
223 از هم تمیز نمی دهم
224 و سراب را
225 به دنبال سایه بی قواره خود
226 می پیمایم
227 مدام
228 مدام
229 مدام
230 اگر به فراز نمی شتابم
231 مپندار که نمی یارمت رسیدن
232 امتناع من از صعود انکار تست
233 تحقیر می کنم بلندایت را
234 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند
235 نخستین بیرق را
236 ناتوان ترینان برافراشتند
237 و بیرق ما
238 که سنگین ترین بود و سپیدترین
239 به خون برادرانم آغشته شد
240 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان
241 هفت برادر بودیم
242 نخستین را بر هزاره نخست
243 به زیر برف سرخ کفن کردم
244 و ششمین را از هزاره ششم
245 کوتوله ای
246 دشکیش
247 از شیفتگان بلندای تو
248 تا خود بلندتر بنماید
249 از پرتگاه مخوف به زیر افکند
250 هفتمین منم
251 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام
252 که لگدمال ناپاکان نشود
253 و خود انزوا گزیده کنارش
254 به پاسداریش
255 و انکار می کنم بلندایت را
256 اما
257 روزی
258 از پناهگاه
259 از هزاره هفتم
260 به بالا خواهم شتافت
261 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را
262 بر کنم و به باد سپارم
263 و بیرق سنگینم را
264 بر بلندای ناچیز تو برافرازم
265 پس آنگاه
266 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود
267 ه یمن بلندای بیرق من
268 ای زمین
269 (اشعار منوچهر آتشی)