به آبش می سپرم از منوچهر آتشی اشعار پراکنده 36

منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

به آبش می سپرم

1 به آبش می سپرم

2 این کودک شرور

3 که چشم بازنکرده

4 زبان گشاده است

5 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم

6 قبیله را بر من خواهد شوراند این

7 زبان دراز

8 و مرا نه که خود را

9 به کشتن خواهد داد

10 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش

11 به آبش می سپارم

12 امید در نجاتش بندم

13 به ساحل دوری آن سوی جهان

14 شاید به تور ماهیگیری افتد

15 بی نوا و شریف

16 و صیادی چالاک بپرورد او را

17 شاید بر آستانه زنی

18 فروافتد

19 بزرگ تبار

20 و بی نطفه شوی

21 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او

22 طلسم شکن

23 و قلعه گشای دیو برده پریزادان

24 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود

25 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند

26 این کودک شرور

27 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد

28 بهتر که به آبش بسپارم

29 تا به خاک

30 سه مشعل می سوزد

31 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

32 یکی بر مازه اژدهاوش کوه

33 شعله می وزاند

34 دو دیگر

35 به دره و دامنه

36 تا بادام

37 بنان سراسیمه شوند

38 یکی می سوزد

39 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه

40 و به معده پر جوجه کباب شرکت

41 دو دیگر می سوزند

42 تا آهوان و تیهوها

43 به دره های دوردست بکوچند

44 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند

45 تا وحش

46 ایمن نماند در حریم آبادانی

47 یکی می سوزد

48 تا

49 روستایی

50 هوای شیرین کردن نان جوین نکند

51 سه مشعل می سوزد

52 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

53 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان

54 و به شب

55 در حوالی جنگل چراغهای نئون

56 سه مشعل

57 نمی سوزند تا چیزی دیده شود

58 بلکه می سوزند

59 تا چیزها دیده نشوند

60 سه

61 مشعل می سوزند

62 در دایره چراغان و آتش

63 تا ظلمات گرداگرد

64 ژرفتر گردد

65 و بازوهای کار و آفرینش

66 چون پروانه های سراسیمه

67 به جانب کانون نور

68 فراخوانده شوند

69 نوری

70 که ظلمت گرداگرد را

71 دامن می زند و ژرفتر می کند

72 روباهی از برکت رنگهای شگفت

73 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟

74 طاووسی از برکت رنگ های دلارا

75 پا در خور دم یافته

76 در گوشه ای از این جهان ؟

77 مرا چه سود اما

78 که همان شتر صبور بارکشم

79 در وادی سراب ها و دروغ

80 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود

81 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب

82 بارم چه کو کنار چه زمرد

83 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش

84 و نه احساسش می کنم

85 و سوارم

86 چه

87 امیری برنا و برومند

88 چه حرامی بدنهادی

89 می بینمش و می ستایمش

90 و می برمش بر پشت

91 اگر چه نمی شناسمش

92 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟

93 کینه پر آوازه ام ؟

94 یک بار در من بیدار شد

95 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم

96 امیر و حرامی هر دو

97 در معرض

98 صاعقه ام بودند

99 و سرانجام

100 آنکه جان بدر برد

101 حرامی بدنهاد بود

102 که اکنون

103 برگرده ام نشسته و می راندم

104 هر سو که خود بخواهد

105 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟

106 طاووسی پای در خور دم یافته

107 رئباهی از برکت رنگ ها

108 مرا چه سود اما

109 که بار سنگین

110 چه

111 شوکران چه زمرد

112 بارم

113 و حرامی نابکار سوارم است

114 دیگر سقراط و افعی را

115 از هم تمیز نمی دهم

116 و سراب را

117 به دنبال سایه بی قواره خود

118 می پیمایم

119 مدام

120 مدام

121 مدام

122 اگر به فراز نمی شتابم

123 مپندار که نمی یارمت رسیدن

124 امتناع من از صعود انکار تست

125 تحقیر می کنم بلندایت را

126 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند

127 نخستین بیرق را

128 ناتوان ترینان برافراشتند

129 و بیرق ما

130 که سنگین ترین بود و سپیدترین

131 به خون برادرانم آغشته شد

132 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان

133 هفت برادر بودیم

134 نخستین را بر هزاره نخست

135 به زیر برف سرخ کفن کردم

136 و ششمین را از هزاره ششم

137 کوتوله ای

138 دشکیش

139 از شیفتگان بلندای تو

140 تا خود بلندتر بنماید

141 از پرتگاه مخوف به زیر افکند

142 هفتمین منم

143 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام

144 که لگدمال ناپاکان نشود

145 و خود انزوا گزیده کنارش

146 به پاسداریش

147 و انکار می کنم بلندایت را

148 اما

149 روزی

150 از پناهگاه

151 از هزاره هفتم

152 به بالا خواهم شتافت

153 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را

154 بر کنم و به باد سپارم

155 و بیرق سنگینم را

156 بر بلندای ناچیز تو برافرازم

157 پس آنگاه

158 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود

159 ه یمن بلندای بیرق من

160 ای زمین

161 (اشعار منوچهر آتشی)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر