1 ای شب نکنی اینهمه پرخاش که دوش راز دل من مکن چنان فاش که دوش
2 دیدی چه دراز بود دوشینه شبم هان ای شب وصل آنچنان باش که دوش
1 چون بگشائی بخنده آن چشمۀ نوش شکر بفغان آید و پروین بخروش
2 وز چشم بدش در آن دو زلفین بپوش کو غارت کرد کلبۀ مشک فروش
1 خورشید خراسان و خدیو زابل از نخشب و کش بهار گردد کابل
2 غل بر یبغو نهاد و پل بر جیحون جیحون به پل دارد و یبغوی به غل
1 هم غالیه زلفینی و هم سیم اندام هم روی نکو داری و هم نیکونام
2 دو لب چو مدام داری و زلف چو دام من مانده بدام دایم از بهر مدام
1 سه چیز ببرد از سه چیز تو وصال از رخ گل و از لب مل و از روی جمال
2 سه چیز ببرد از سه چیزم همه سال از دل غم و از رخ نم و از دیده خیال
1 گفتم صنما پیشۀ تو ؟ گفت : ستم گفتم نگری بغمگنان ؟ گفتا : کم
2 گفتم که بزر بوسه دهی ؟ گفت : دهم گفتم بجز از بوسه دهی ؟ گفت : نعم
1 خوش خو دارم بکار ، بدخو چکنم چون هست هنر نگه به آهو چکنم
2 چون کار گشاده گشت نیرو چکنم با زشت مرا خوشست نیکو چکنم
1 بفروختمت سزد بجان باز خرم ازران بفروختم گران باز خرم
2 یاری خواهم ز دوستان ای دلبر تابو که ترا ز دشمنان باز خرم
1 ای دل ز وصال تو نشانی دارم وی جان ز فراق تو امانی دارم
2 بیچاره تنم همه جهان داشت بتو و اکنون بهز ار حیله جانی دارم
1 شبها چو ز روز وصل او یاد کنم تا روز هزار گونه فریاد کنم
2 ترسم که شب اجل امانم ندهد تا باز بروز وصل دل شاد کنم