1 بر آتش هجر عمری ار بنشینم خاک در تو همی بدل بگزینم
2 از باد همه نسیم زلفت بویم در آب همه خیال رویت بینم
1 ای دل چو بغمهای جهان درمانم از دیده سرشکهای رنگین رانم
2 خود را چه دهم عشوه یقین میدانم کاندر سر دل بآخر جانم
1 راز تو ز بیم خصم پنهان دارم ور نه غم و محنت تو چندان دارم
2 گویی که ز دل دوست نداریم همه آری ز دلت ندارم از جان دارم
1 گفتم که چرا چو ابر خونبارانم گفت از پی آنکه چون گل خندانم
2 گفتم که چرا بی تو چنین پژمانم گفت از پی آنکه تو تنی من جانم
1 گفتم که چه نامی ای پسر ؟ گفتا : غم گفتم نگری بعاشقان ؟ گفتا : کم
2 گفتم بچه بسته ای مرا ؟ گفت : بدم گفتم چه بود پیشۀ تو ؟ گفت : ستم
1 من صورت تو بدیده اندر دارم کز دیده همی برخ برش بنگارم
2 چندان صنما ز دیدگان خون بارم تا صورت تو ز دیده بیرون آرم
1 باید که تو اینقدر بدانی بیقین کان کو چو تویی برآرد از خاک زمین
2 ناخواسته داد آنچه بایست همه ناگفته دهد هر آنچه آید پس از این
1 دیدار بدل فروخت نفروخت گران بوسه با جان فرو شد و هست ارزان
2 آری چو چنان ماه بود بازرگان دیدار بدل فروشد و بوسه بجان
1 سیب و گل و سیم دارد آن دلبر من سیبش ز نخ و گل دو رخ و سیمش تن
2 بنگر برخ و دو زلف آن سیم ذقن تا لاله بخروار بری ، مشک بمن
1 در عشق تو پای کس ندارد جز من در شوره کسی تخم نکارد جز من
2 با دشمن و با دوست بدت می گویم تا هیچ کست دوست ندارد جز من