سیب و گل و سیم دارد آن دلبر از عنصری بلخی رباعی 49
1. سیب و گل و سیم دارد آن دلبر من
سیبش ز نخ و گل دو رخ و سیمش تن
1. سیب و گل و سیم دارد آن دلبر من
سیبش ز نخ و گل دو رخ و سیمش تن
1. در عشق تو پای کس ندارد جز من
در شوره کسی تخم نکارد جز من
1. بگرفت سر زلف تو رنگ از دل تو
نزدود وفا و مهر زنگ از دل تو
1. آمد به سمرقند شه از رغم عدو
اینک ملک مشرق بدخواهش کو
1. ای تیره شده آب بجوی تو ز تو
وز خوی تو بر نخورد روی تو ز تو
1. وز دست همی در گذرد کارم ازو
آن دل که بدست بت گرفتارم ازو
1. با روز رخ تو گرچه ای دوست چو ماه
از روز و شب جهان نبودم آگاه
1. آیا که مرا تو دستگیری یا نه
فریاد رسی باین اسیری یا نه
1. چون مهره بروی تخته نردیم همه
گاهی جمعیم و گاه فردیم همه
1. گفتم چشمم کرد بزلف تو نگاه
چون گشت دلم برنگ زلف تو سیاه
1. از چهره و حسنشان همی تابد ماه
بر ماه شکسته زلفشان گیرد راه
1. منگر تو بدو تا نشود دلت از راه
ور سیر شدی ز دل برو کن تو نگاه