1 چو برزد بامدادان خازن چین به درج گوهرین بر قفل زرین
2 برون آمد ز درج آن نقش چینی شدن را کرده با خود نقش بینی
3 بتان چین به خدمت سر نهادند بسان سرو بر پای ایستادند
4 چو شیرین دید روی مهربانان به چربی گفت با شیرین زبانان
1 چو شد معلوم کز حکم الهی به هرمزبر تبه شد پادشاهی
2 به فرختر زمان شاه جوانبخت به دارالملک خود شد بر سر تخت
3 دلش گر چه به شیرین مبتلا بود به ترک مملکت گفتن خطا بود
4 ز یک سو ملک را بر کار میداشت ز دیگر سو نظر بر یار میداشت
1 ملک عزم تماشا کرد روزی نظرگاهش چو شیرین دلفروزی
2 کسی را کان چنان دلخواه باشد همه جائی تماشاگاه باشد
3 ز سبزه یافتند آرامگاهی که جز سوسن نرست از وی گیاهی
4 در آن صحن بهشتی جای کردند ملک را بارگه بر پای کردند
1 چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ سپاه روم زد بر لشگر زنگ
2 برآمد یوسفی نارنج در دست ترنج مه زلیخاوار بشکست
3 شد از چشم فلک نیرنگسازی گشاد ابرویها در دلنوازی
4 در پیروزهگون گنبد گشادند به پیروزی جهان را مژده دادند
1 ملک را گرم کرد آن آتش تیز چنانک از خشم شد بر پشت شبدیز
2 به تندی گفت من رفتم شبت خوش گرم دریا به پیش آید گر آتش
3 خدا داند کز آتش بر نگردم ز دریا نیز موئی تر نگردم
4 چه پنداری که خواهم خفت ازین پس به ترک خواب خواهم گفت ازین پس
1 چو روزی چند شاه آنجا طرب کرد به یاری خواستن لشگر طلب کرد
2 سپاهی داد قیصر بیشمارش به زر چون زر مهیا کرد کارش
3 ز بس لشگر که بر خسرو شد انبوه روان شد روی هامون کوه در کوه
4 چو کوه آهنین از جای جنبید زمین گفتی که سر تا پای جنبید
1 شبی از جمله شبهای بهاری سعادت رخ نمود و بخت یاری
2 شده شب روشن از مهتاب چون روز قدح برداشته ماه شبافروز
3 در آن مهتاب روشنتر ز خورشید شده باده روان در سایه بید
4 صفیر مرغ و نوشانوش ساقی ز دلها برده اندوه فراقی
1 چنین در دفتر آورد آن سخنسنج که برد از اوستادی در سخن رنج
2 که چون شیرین ز خسرو باز پس ماند دلش دربند و جانش در هوس ماند
3 ز بادام تر آب گل برانگیخت گلابی بر گل بادام میریخت
4 بسان گوسپند کشته بر جای فروافتاد و میزد دست بر پای
1 چون بر شیرین مقرر گشت شاهی فروغ ملک بر مه شد ز ماهی
2 به انصافش رعیت شاد گشتند همه زندانیان آزاد گشتند
3 ز مظلومان عالم جور برداشت همه آیین جور از دور برداشت
4 ز هر دروازهای برداشت باجی نجست از هیچ دهقانی خراجی
1 مهین بانو دلش دادی شب و روز بدان تا نشکند ماه دل افروز
2 یکی روزش به خلوت پیش خود خواند که عمرش آستین بر دولت افشاند
3 کلید گنجها دادش که برگیر که پیشت مرد خواهد مادر پیر
4 در آمد کار اندامش به سستی به بیماری کشید از تندرستی