1 فروزنده شبی روشنتر از روز جهان روشن به مهتاب شبافروز
2 شبی باد مسیحا در دماغش نه آن بادی که بنشاند چراغش
3 ز تاریکی در آن شب یک نشان بود که آب زندگی در وی نهان بود
4 سوادی نه بر آن شبگون عماری جز آن عصمت که باشد پردهداری
1 فرنگیس اولین مرکب روان کرد که دولت در زمین گنجی نهان کرد
2 از آن دولت فریدونی خبر داشت زمین را باز کرد آن گنج برداشت
3 سهیل سیمتن گفتا تذروی به بازی بود در پائین سروی
4 فرود آمد یکی شاهین به شبگیر تذرو نازنین را کرد نخجیر
1 شبی از جمله شبهای بهاری سعادت رخ نمود و بخت یاری
2 شده شب روشن از مهتاب چون روز قدح برداشته ماه شبافروز
3 در آن مهتاب روشنتر ز خورشید شده باده روان در سایه بید
4 صفیر مرغ و نوشانوش ساقی ز دلها برده اندوه فراقی
1 ملک را گرم کرد آن آتش تیز چنانک از خشم شد بر پشت شبدیز
2 به تندی گفت من رفتم شبت خوش گرم دریا به پیش آید گر آتش
3 خدا داند کز آتش بر نگردم ز دریا نیز موئی تر نگردم
4 چه پنداری که خواهم خفت ازین پس به ترک خواب خواهم گفت ازین پس
1 چو روزی چند شاه آنجا طرب کرد به یاری خواستن لشگر طلب کرد
2 سپاهی داد قیصر بیشمارش به زر چون زر مهیا کرد کارش
3 ز بس لشگر که بر خسرو شد انبوه روان شد روی هامون کوه در کوه
4 چو کوه آهنین از جای جنبید زمین گفتی که سر تا پای جنبید
1 چو سر بر کرد ماه از برج ماهی مه پرویز شد در برج شاهی
2 ز ثورش زهره وز خرچنگ برجیس سعادت داده از تثلیث و تسدیس
3 ز پرگار حمل خورشید منظور بدلو اندر فکنده بر زحل نور
4 عطارد کرده ز اول خط جوزا سوی مریخ شیرافکن تماشا
1 چنین در دفتر آورد آن سخنسنج که برد از اوستادی در سخن رنج
2 که چون شیرین ز خسرو باز پس ماند دلش دربند و جانش در هوس ماند
3 ز بادام تر آب گل برانگیخت گلابی بر گل بادام میریخت
4 بسان گوسپند کشته بر جای فروافتاد و میزد دست بر پای
1 مهین بانو دلش دادی شب و روز بدان تا نشکند ماه دل افروز
2 یکی روزش به خلوت پیش خود خواند که عمرش آستین بر دولت افشاند
3 کلید گنجها دادش که برگیر که پیشت مرد خواهد مادر پیر
4 در آمد کار اندامش به سستی به بیماری کشید از تندرستی
1 چون بر شیرین مقرر گشت شاهی فروغ ملک بر مه شد ز ماهی
2 به انصافش رعیت شاد گشتند همه زندانیان آزاد گشتند
3 ز مظلومان عالم جور برداشت همه آیین جور از دور برداشت
4 ز هر دروازهای برداشت باجی نجست از هیچ دهقانی خراجی