برآمد ناگه مرغ فسون ساز از نظامی گنجوی خمسه 23
1. برآمد ناگه مرغ فسون ساز
به آیین مغان بنمود پرواز
...
1. برآمد ناگه مرغ فسون ساز
به آیین مغان بنمود پرواز
...
1. چو برزد بامدادان خازن چین
به درج گوهرین بر قفل زرین
...
1. سخن گوینده پیر پارسی خوان
چنین گفت از ملوک پارسی دان
...
1. فلک چون کار سازیها نماید
نخست از پرده بازیها نماید
...
1. چو شیرین در مداین مهد بگشاد
ز شیرین لب طبقها شهد بگشاد
...
1. چو خسرو دور شد زان چشمه آب
ز چشم آبریزش دور شد خواب
...
1. یکی شب از شب نوروز خوشتر
چه شب کز روز عید اندوهکشتر
...
1. خوشا ملکا که ملک زندگانی است
بها روزا که آن روز جوانی است
...
1. نشسته شاه روزی نیم هشیار
به امیدی که گردد بخت بیدار
...
1. چو شد معلوم کز حکم الهی
به هرمزبر تبه شد پادشاهی
...
1. چو شیرین را ز قصر آورد شاپور
ملک را یافت از میعادگه دور
...
1. کلید رای فتح آمد پدید است
که رای آهنین زرینکلید است
...