1 سبک باش ای نسیم صبح گاهی تفضل کن بدان فرصت که خواهی
2 زمین را بوسه ده در بزم شاهی که دارد بر ثریا بارگاهی
3 جهانبخش آفتاب هفت کشور که دین و دولت از وی شد مظفر
4 شه مشرق که مغرب را پناه است قزل شه کافسرش بالای ماه است
1 محمد کآفرینش هست خاکش هزاران آفرین بر جان پاکش
2 چراغ افروز چشم اهل بینش طراز کار گاه آفرینش
3 سر و سرهنگ، میدان وفا را سپه سالار و سر خیل، انبیا را
4 مرقع بر کش نر مادهای چند شفاعت خواه کار افتادهای چند
1 خبر داری که سیاحان افلاک چرا گَردند، گِرد مرکز خاک
2 در این محرابگه معبودشان کیست وزین آمد شدن مقصودشان چیست
3 چه میخواهند ازین محمل کشیدن چه میجویند ازین منزل بریدن
4 چرا این ثابت است آن منقلب نام که گفت این را بِجُنب، آن را بیارام
1 چنین گفت آن سخن گوی کهن زاد که بودش داستانهای کهن یاد
2 که چون شد ماه کسری در سیاهی به هرمز داد تخت پادشاهی
3 جهان افروز هرمز داد میکرد به داد خود جهان آباد میکرد
4 همان رسم پدر بر جای میداشت دهش بر دست و دین بر پای میداشت
1 سخن گوینده پیر پارسی خوان چنین گفت از ملوک پارسی دان
2 که چون خسرو به ارمن کس فرستاد به پرسش کردن آن سرو آزاد
3 شب و روز انتظار یار میداشت امید وعده دیدار میداشت
4 به شام و صبح اندر خدمت شاه کمر میبست چون خورشید و چون ماه
1 کلید رای فتح آمد پدید است که رای آهنین زرینکلید است
2 ز صد شمشیرزن رای قوی به ز صد قالب کلاه خسروی به
3 به رایی لشگری را بشکنی پشت به شمشیری یکی تا ده توان کشت
4 چو آگه گشت بهرام قویرای که خسرو شد جهان را کارفرمای
1 فلک چون کار سازیها نماید نخست از پرده بازیها نماید
2 به دهقانی چو گنجی داد خواهد نخست از رنج بردش یاد خواهد
3 اگر خار و خسک در ره نماند گل و شمشاد را قیمت که داند
4 بباید داغ دوری روزکی چند پس از دوری خوش آید مهر و پیوند
1 یکی شب از شب نوروز خوشتر چه شب کز روز عید اندوهکشتر
2 سماع خرگهی در خرگه شاه ندیمی چند موزونطبع و دلخواه
3 مقالتهای حکمت باز کرده سخنهای مضاحک ساز کرده
4 به گرداگرد خرگاه کیانی فرو هشته نمدهای الانی
1 چو دهقان دانه در گل پاک ریزد ز گل گر دانه خیزد پاک خیزد
2 چو گوهر پاک دارد مردم پاک کی آلوده شود در دامن خاک
3 مهین بانو که پاکی در گهر داشت ز حال خسرو و شیرین خبر داشت
4 در اندیشید ازان دو یار دلکش که چون سازد بهم خاشاک و آتش
1 شبی از جمله شبهای بهاری سعادت رخ نمود و بخت یاری
2 شده شب روشن از مهتاب چون روز قدح برداشته ماه شبافروز
3 در آن مهتاب روشنتر ز خورشید شده باده روان در سایه بید
4 صفیر مرغ و نوشانوش ساقی ز دلها برده اندوه فراقی