1 چو مشگین جعد شب را شانه کردند چراغ روز را پروانه کردند
2 به زیر تختهنرد آبنوسی نهان شد کعبتین سندروسی
3 بر آمد مشتری منشور بر دست که شاه از بند و شاپور از بلا رست
4 در آن دیر کهن فرزانه شاپور فرو آسود کز ره بود رنجور
1 چو بر زد بامدادن بور گلرنگ غبار آتشین از نعل بر سنگ
2 گشاد از گنج در هر کنج رازی چو دریا گشت هر کوهی طرازی
3 دگر ره بود پیشین رفته شاپور به پیش آهنگ آن بکران چون حور
4 همان تمثال اول ساز کرده همان کاغذ برابر باز کرده
1 شباهنگام کاین عنقای فرتوت شکم پر کرد ازین یک دانه یاقوت
2 به دشت انجرک آرام کردند بنوشانوش میدر جام کردند
3 در آن صحرا فرو خفتند سرمست ریاحین زیر پای و باده بر دست
4 چو روز از دامن شب سر برآورد زمانه تاج زرین بر سر آورد
1 برآمد ناگه مرغ فسون ساز به آیین مغان بنمود پرواز
2 چو شیرین دید در سیمای شاپور نشان آشنائی دادش از دور
3 به شاپور آن ظن او را بد نیفتاد رقم زد گرچه بر کاغذ نیفتد
4 اشارت کرد کان مغ را بخوانید وزین در قصهای با او برانید
1 چو برزد بامدادان خازن چین به درج گوهرین بر قفل زرین
2 برون آمد ز درج آن نقش چینی شدن را کرده با خود نقش بینی
3 بتان چین به خدمت سر نهادند بسان سرو بر پای ایستادند
4 چو شیرین دید روی مهربانان به چربی گفت با شیرین زبانان
1 سخن گوینده پیر پارسی خوان چنین گفت از ملوک پارسی دان
2 که چون خسرو به ارمن کس فرستاد به پرسش کردن آن سرو آزاد
3 شب و روز انتظار یار میداشت امید وعده دیدار میداشت
4 به شام و صبح اندر خدمت شاه کمر میبست چون خورشید و چون ماه
1 فلک چون کار سازیها نماید نخست از پرده بازیها نماید
2 به دهقانی چو گنجی داد خواهد نخست از رنج بردش یاد خواهد
3 اگر خار و خسک در ره نماند گل و شمشاد را قیمت که داند
4 بباید داغ دوری روزکی چند پس از دوری خوش آید مهر و پیوند
1 چو شیرین در مداین مهد بگشاد ز شیرین لب طبقها شهد بگشاد
2 پس از ماهی کز آسایش اثر یافت ز بیرون رفتن خسرو خبر یافت
3 که از بیم پدر شد سوی نخجیر وز آنجا سوی ارمن کرد تدبیر
4 بدرد آمد دلش زان بیدوائی که کارش داشت الحق بینوائی
1 چو خسرو دور شد زان چشمه آب ز چشم آبریزش دور شد خواب
2 به هر منزل کز آنجا دورتر گشت ز نومیدی دلش رنجورتر گشت
3 دگر ره شادمان میشد به امید که برنامد هنوز از کوه خورشید
4 چو من زین ره به مشرق میشتابم مگر خورشید روشن را بیابم