1 سبک باش ای نسیم صبح گاهی تفضل کن بدان فرصت که خواهی
2 زمین را بوسه ده در بزم شاهی که دارد بر ثریا بارگاهی
3 جهانبخش آفتاب هفت کشور که دین و دولت از وی شد مظفر
4 شه مشرق که مغرب را پناه است قزل شه کافسرش بالای ماه است
1 مرا چون هاتف دل دید دمساز بر آورد از رواق همت آواز
2 که بشتاب ای نظامی زود دیرست فلک بد عهد و عالم زود سیرست
3 بهاری نو برآر از چشمه نوش سخن را دست بافی تازه در پوش
4 در این منزل بهمت ساز بردار درین پرده به وقت آواز بردار
1 مراکز عشق به ناید شعاری مبادا تا زیم جز عشق کاری
2 فلک جز عشق محرابی ندارد جهان بیخاک عشق آبی ندارد
3 غلام عشق شو کاندیشه این است همه صاحب دلان را پیشه این است
4 جهان عشقست و دیگر زرق سازی همه بازیست الا عشقبازی
1 در آن مدت که من در بسته بودم سخن با آسمان پیوسته بودم
2 گهی برج کواکب میبریدم گهی ستر ملایک میدریدم
3 یگانه دوستی بودم خدائی به صد دل کرده با جان آشنائی
4 تعصب را کمر در بسته چون شیر شده بر من سپر بر خصم شمشیر
1 چنین گفت آن سخن گوی کهن زاد که بودش داستانهای کهن یاد
2 که چون شد ماه کسری در سیاهی به هرمز داد تخت پادشاهی
3 جهان افروز هرمز داد میکرد به داد خود جهان آباد میکرد
4 همان رسم پدر بر جای میداشت دهش بر دست و دین بر پای میداشت
1 قضا را از قضا یک روز شادان به صحرا رفت خسرو بامدادان
2 تماشا کرد و صید افکند بسیار دهی خرم ز دور آمد پدیدار
3 به گرداگرد آن ده سبزه نو بر آن سبزه بساط افکنده خسرو
4 میسرخ از بساط سبزه میخورد چنین تا پشت بنمود این گل زرد
1 چو خسرو دید کان خواری بر او رفت به کار خویشتن لختی فرو رفت
2 درستش شد که هرچ او کرد بد کرد پدر پاداش او بر جای خود کرد
3 به سر بر زد ز دست خویشتن دست و زان غم ساعتی از پای ننشست
4 شفیع انگیخت پیران کهن را که نزد شه برند آن سرو بن را
1 چو آمد زلف شب در عطر رسائی به تاریکی فرو شد روشنائی
2 برون آمد ز پرده سحر سازی شش اندازی بجای شیشه بازی
3 به طاعت خانه شد خسرو کمر بست نیایش کرد یزدان را و بنشست
4 به برخورداری آمد خواب نوشین که بر ناخورده بود از خواب دوشین
1 ندیمی خاص بودش نام شاپور جهان گشته ز مغرب تالهاور
2 ز نقاشی به مانی مژده داده به رسامی در اقلیدس گشاده
3 قلم زن چابکی صورتگری چست که بی کلک از خیالش نقش میرست
4 چنان در لطف بودش آبدستی که بر آب از لطافت نقش بستی
1 زمین بوسید شاپور سخندان که دایم باد خسرو شاد و خندان
2 به چشم نیک بینادش نکوخواه مبادا چشم بد را سوی او راه
3 چو بر شاه آفرین کرد آن هنرمند جوابش داد کی گیتی خداوند
4 چو من نقش قلم را در کشم رنگ کشد مانی قلم در نقش ارژنگ