1 چو طالع موکب دولت روان کرد سعادت روی در روی جهان کرد
2 خلیفت وار نور صبح گاهی جهان بستد سپیدی از سیاهی
3 فلک را چتر بد سلطان ببایست که الحق چتر بیسلطان نشایست
4 در آوردند مرغانِ دُهُل ساز سحرگه پنج نوبت را به آواز
1 برآمد ناگه مرغ فسون ساز به آیین مغان بنمود پرواز
2 چو شیرین دید در سیمای شاپور نشان آشنائی دادش از دور
3 به شاپور آن ظن او را بد نیفتاد رقم زد گرچه بر کاغذ نیفتد
4 اشارت کرد کان مغ را بخوانید وزین در قصهای با او برانید
1 چو مشگین جعد شب را شانه کردند چراغ روز را پروانه کردند
2 به زیر تختهنرد آبنوسی نهان شد کعبتین سندروسی
3 بر آمد مشتری منشور بر دست که شاه از بند و شاپور از بلا رست
4 در آن دیر کهن فرزانه شاپور فرو آسود کز ره بود رنجور
1 به نام آنکه هستی نام ازو یافت فلک جنبش، زمین آرام ازو یافت
2 خدائی کافرینش در سجودش گواهی مطلق آمد بر وجودش
3 تعالی الله یکی بی مثل و مانند که خوانندش خداوندان، خداوند
4 فلک بر پای دار و انجم افروز خرد را بیمیانجی حکمت آموز
1 چو آمد زلف شب در عطر رسائی به تاریکی فرو شد روشنائی
2 برون آمد ز پرده سحر سازی شش اندازی بجای شیشه بازی
3 به طاعت خانه شد خسرو کمر بست نیایش کرد یزدان را و بنشست
4 به برخورداری آمد خواب نوشین که بر ناخورده بود از خواب دوشین
1 در آن مدت که من در بسته بودم سخن با آسمان پیوسته بودم
2 گهی برج کواکب میبریدم گهی ستر ملایک میدریدم
3 یگانه دوستی بودم خدائی به صد دل کرده با جان آشنائی
4 تعصب را کمر در بسته چون شیر شده بر من سپر بر خصم شمشیر
1 چون سلطان جوان شاه جوانبخت که برخوردار باد از تاج و از تخت
2 سریر افروز اقلیم معانی ولایت گیر ملک زندگانی
3 پناه ملک شاهنشاه طغرل خداوند جهان سلطان عادل
4 ملک طغرل که دارای وجود است سپهر دولت و دریای جود است
1 مرا چون هاتف دل دید دمساز بر آورد از رواق همت آواز
2 که بشتاب ای نظامی زود دیرست فلک بد عهد و عالم زود سیرست
3 بهاری نو برآر از چشمه نوش سخن را دست بافی تازه در پوش
4 در این منزل بهمت ساز بردار درین پرده به وقت آواز بردار
1 قضا را از قضا یک روز شادان به صحرا رفت خسرو بامدادان
2 تماشا کرد و صید افکند بسیار دهی خرم ز دور آمد پدیدار
3 به گرداگرد آن ده سبزه نو بر آن سبزه بساط افکنده خسرو
4 میسرخ از بساط سبزه میخورد چنین تا پشت بنمود این گل زرد
1 خدایا چون گِلِ ما را سرشتی وثیقت نامهای بر ما نوشتی
2 به ما بر خدمت خود عرض کردی جزای آن به خود بر فرض کردی
3 چو ما با ضعف خود دربند آنیم که بگزاریم خدمت تا توانیم
4 تو با چندان عنایتها که داری ضعیفان را کجا ضایع گذاری