در فراقش رود خون از از امیرخسرو دهلوی غزل 1120
1. در فراقش رود خون از دیده می بارم هنوز
وان زدلگرمی نگوید ترک آزارم هنوز
1. در فراقش رود خون از دیده می بارم هنوز
وان زدلگرمی نگوید ترک آزارم هنوز
1. مست من چون جرعه نوشی، باده ای بر من بریز
درد جام خود برین رسوای مرد و زن بریز
1. سویم آن نرگس بی خواب نبیند هرگز
بختم آن طره قلاب نبیند هرگز
1. رویت از خوی همه پر در خوشاب است امروز
آفتاب تو ز سیاره به تاب است امروز
1. دل ز تن بردی و در جانی هنوز
دردها دادی و درمانی هنوز
1. تن پیر گشت و آرزوی دل جوان هنوز
دل خون شد و حدیث بتان بر زبان هنوز
1. افتادگان راه توییم از سر نیاز
دستی بگیر و در قدمت سر ز ما بباز
1. کجا بود من مدهوش را حضور نماز!
که کنج کعبه ز دیر مغان ندانم باز
1. خیال دوست به چشم من اندر آمد باز
هوای عشق دگر باره در سر آمد باز
1. دمید صبح مبارک طلوع، ساقی، خیز
به دلخوشی می صافی به جام روشن ریز
1. نازنینان و چاربالش ناز
خاکساران و آستان نیاز
1. شب زلف تو شد نشانه روز
در کن آن شب از کرانه روز