مسلمانان، گرفتارم از امیرخسرو دهلوی غزل 1072
1. مسلمانان، گرفتارم گرفتار
وزین جال دل افگارم گرفتار
1. مسلمانان، گرفتارم گرفتار
وزین جال دل افگارم گرفتار
1. چنان چشمی ز رویم دور می دار
چنینم خسته و رنجور می دار
1. ای دل، ز بتان دو دیده برگیر
اندیشه ز عالم دگر گیر
1. ای لعل لبت چو بر شکر شیر
شکر ز لب تو چاشنی گیر
1. ای بر دلم از فراق صدبار
ناگشته به وصل شاد یک بار
1. ای شمع، رخ تو مطلع نور
زین حسن و جمال چشم بد دور
1. در سینه دارم کوه غم، داند اگر یار این قدر
شاید که نپسندد دلش بر جان من بار این قدر
1. جانی، ندانم این چنین با زندگانی، ای پسر
کز خوبرویان جهان با کس نمانی، ای پسر
1. صبح است و دهر از خرمی چون روضه رضوان نگر
جنبیدن باد صبا جلوه گر بستان نگر
1. ای از تو خوبان خوردن خون تو از همه خونخواره تر
عیاره ای کافر دلی چشمت ز تو عیاره تر
1. ماه ندیدی ار دلا، یار چو ماه من نگر
در رخ او نظاره کن، صنع آله من نگر
1. ای به تپیدن از تو دل، هوش که می بری مبر
وی به خرابی از تو جان، باده که می خوری مخور